سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

زندگی من طاقت مریضیت رو ندارمممممممممممممممممممممممم

سلام دخمل خوشمل و عزیزتر از جانم. این هفته هفته ی خیلی بدی رو گذروندیم 4 شنبه 23/6/90 با بابایی، عمه هات و مادر بزگت تصمیم گرفتیم دل رو بزنیم به دریا و یک هفته بریم شمال و یه گردش حسابی و یه تمدد اعصاب کنیم گلکم. خیلی خوشحال بودم با خودم می گفتم ، دخملکم عاشق آب می برمش کنار دریا تا کلی کیف کنه. ولی ته ته دلم هم رضا به این سفر نبود. این رو به بابایی هم گفتم. خلاصه 4 شنبه من و بابایی 6 روز مرخصی نوشتیم تا 5 شنبه صبح راهی تبریز بشیم و آستارا و گردنه حیران و رشت و .... 5 شنبه ساعت 3 صبح دیدم داری ناله می کنی . بیدار شدم اومدم اتاقت تا مثل همیشه شیرت بدم، بغلت  که کردم ، بدنت خیلییییییییییییییییی داغ بود ، فکر کردم از گرماست ، آخه تو ...
3 مهر 1390

پایان 11 ماهگی و ورود به 12 ماهگی

سلام دخمل نازم امرو وارد ماه دوازده زندگیت شدی خانومی. روزها مثل باد می گذره و تو ناز ناز من روز به روز بزرگتر می شی ، قربون بزرگ شدن و قد کشیدنت الان 4 تا دندون موشی خوشمل داری تا 5 دقیقه هم شده بدون کمک می ایستی ولی هنوز می ترسی قدم برداری به سرعت برق و باد چهار دست و پا می ری. تو خرابکاری تکی ناز دخملم اجازه گرفتن یاد گرفتی یعنی انگشتت برای هر کاری بالاست، و با سر بهم می افمونی این کار رو بکنم؟ و جالب اینجاست چه جوابم مثبت باشه چه منفی کار خودت رو می کنی و اجازه گرفتن سوریه. ایییییییییییییییی مامانیییییییییی فدات بشههههههههههههههههههههه. چند روز بود عصرها مي بردمت پارك. دخملکم بيرون كه مي ريم خيليييييييييييي آرومی و خيل...
23 شهريور 1390

سومین مروارید عسلم

سلام فرشته کوچلوی مامان. تاریخ 3/6/90 سومین مرواریدت هم بیرون اومد و تو الان سه تا دندون موشی خوشملیییییییی داری نانازکم. قربون دندونای خوشکلت و قربون وجودت عزیزم دخمل نازنینم ، مدتی بود ناراحت بودم که چرا وقتی تو گربه ، گنجشک، کبوتر و ... رو می بینی عکس العمل خاصی نداری ولی امروز صبح ، وقتی می خواستیم بیایم سر کار تو پارکینگ خونه یه گربه بود. بردمت نزدیک و هی می گفتم پیشی رو ببین. تو هم زوم کرده بودی رو گربه. گربه کوچولوهم چند باری میو میو کرد و من هم تکرار کردم تا اینکه گربه کوچولو از پنجره پارکینگ رفت. و تو شروع کردی گفتی پیش، مو. و با دستت اشاره می کردی که بیا. وایییییییییییییییی اگه بدونی چه لحظه ای بود. از خوشحالی کم مونده بود ذوق مر...
6 شهريور 1390

بدون عنوان

http://www.irupload.ir/images/5o0k2929zf7zf4d2oys.jpg http://www.irupload.ir/images/2vjlu1u5uelwkzoj20.jpg http://www.irupload.ir/images/4jr8k06k708qg3f9mjs.jpg http://www.irupload.ir/images/wr4guqd8vqk7ofdgvpg.jpg http://www.irupload.ir/images/t3bo1uozsbk1u97m044f.jpg http://www.irupload.ir/images/288tj3z32es699qg3jn.jpg http://www.irupload.ir/images/1jzs72mox9clczwhnyl9.jpg http://www.irupload.ir/images/nd60hgq37vzpr9bvrm.jpg http://www.irupload.ir/images/5dl506niuvlcm4e0hf9o.jpg http://www.irupload.ir/images/7gkczcefcxc8zpym4rd.jpg   ...
22 مرداد 1390

پایان ده ماهگی نفسم

سلام مامان جان. ببخشید که این بار اینقدر دیر وبلاگت رو به روز کردم عزیزم. این هفته هم تو شرکت کارم خیلی زیاد بود ، هم تو خونه. آخه ماه رمضونه و وقتی رسیدیم خونه باید تو تدارک افطاری برای بابا جونی باشیم. تو همین مدت اینقدر چیز یاد گرفتی دخمل باهوش و خوشمل منننننننننننننننن ١- دست می گیری به مبل و دیوار و صندلی پا می شی و با کمک اونها راه می ری گلکم ٢- تا می گم کو چشم مامان ، انگشتت رو می کنی تو چشم من که مثلا" نشونش می دی ٣- تا بیب می گم ، انگشتت رو می زاری روی بینی ت ٣- یه بوس بده از گردنت، گردنت رو کج می کنی تا مامانی یه بوسه آبدار بزنه از اون کردن شیرین تر از عسلت. ٤- کلاغ پر بازی می کنینم باگلکم، و وقتی می گم ساینا که پر ندار...
22 مرداد 1390

قسمت دوم مطالب روانشناس

عزیز دل مامانی ، قربونت برم که از عسل هم شیرینتر شدی. از تاریخ 7/5/90 دست می گیری به مبل و دیوار و راحت بلند می شی. و دیروز یه قدم کوچولو هم اومدی ولی تلپی خوردی زمین نازنینم. حالا ادامه مطالب دکتر قربانی رو برات می نویسم: 1-گفت سعی کنین ماهی یکبار، بچه هاتون رو به کتاب فروشی ببرین. و اجازه بدین اونجا کتاب ها رو ورق بزنن، و کتابی که می خواد رو خودش انتخاب کنه. 2- گفت برای بچه توضیح بدین که مثلا" امروز 10 هزار تومن پول داریم و مثلا" نیم ساعت وقت که با این پول و زمان می تونی کتابت رو انتخاب کنی. اینطور نباشه دست رو هر چی گذاشتن براش تهیه کنین. من هم ازش سئوال کردم که: تو که تو خونه باهات کردی صحبت می کنیم و توی مهد فارسی ، مشکلی توی زم...
10 مرداد 1390

مطالب روانشناس تاریخ 4/5/90

دخملکم ، سه شنبه روانشناس جلسه ماهانه اش بر پا شد . و موضوع این ماه کتاب و خلاقیت بود. دو ساعت جلسه طول کشید. و مطالب مهمی که از توی حرفاش برداشت کردم اینها بود ١- از حالا من باید برات کتاب بخونم  تا گوشت به صدای ورق زدن کتاب عادت کنه، و بعدها در کتاب خوندنت این کار خیلی تاثیر مثبتی داره ٢- گفت: تا جایی که می تونید حتما" کتاب های مصور و کلفت که کاغذهاشون مقوایی هست برای سن های کمتر از یک سال استفاده کنید و اجازه بدید که کودک اون رو توی دهنش قرار بده ٣- گفت سعی کنین بیشتر عادتشون بدین به کتاب خوندن تا دیدن کارتون و تلویزیون . چون با کتاب بیشتر خلاقیت کودک شناخته می شود. ٤- شبها فقط و فقط یک کتاب برای کودک خونده بشه ، ...
8 مرداد 1390

جو جوی مامان

سلام خوشمل مامان، سلام ناز مامان، سلام نفسم . زندگی من. تمام وجودم. خدایااااااااااااااااااااااااااا چقدر دلم برای جوجوم تنگ شدهههههههههههههه، چقدر دوست داشتم الان بغلم بود و با اون صدای لطیف و دلنوازت برام قهقهه می زدی  و اون مرواریدای زیبات نماین می شد و من وجودت رو به وجودم می فشردم. و تو هم با اون چشمای زیبا تر از ستاره ات بهم زل می زدیییییییی. خدایاااااااااااااااااااااااااااا دلم تنگه برای نانازممممممممممممممممممممممممممم. خوشملم الان قشنگ و مسلط بر روی زانوت می ایستی ، بدون کمک و بدون اینکه دست به چیزی بگیری. وقتی می گیم ساینا چی داری می خوری ببینم دهنت رو ، دو متر زبونت رو می یاری بیرون فدای اون زبون خوشملت بشممممممم و ...
2 مرداد 1390

10 ماهگیت مبارک نفسم

دیروز سالگرد ازدواج من و بابایی بود گلکم. ١٩ تیر سال ٨٨. چقدر روز خوب و به یاد ماندنی بود . و دیروز با بابایی تمام آن خاطرات را مرور کردیم. حاصل این ازدواج فرشته ای مثل تو بود. که بزرگتری نعمتی هستی که خداوند آنرا به من و بابایی عرضه کرد و ما هر ساعت هزاران هزار با شاکر اوییم.    و ٢ روز دیگه ٩ ماه از زندگیت رو رد می کنی و وارد ماه دهم می شی. مبارکت باشه دخترکم. هر روز بزرگتر می شی و بیشتر چیز یاد می گیری . حالا دیگه خیلییییییییی راحت چهار دست و پا می ری . کامل (ماما  - بابا-  آبه - بف- گخ- دا- ) می گی.  و ماشالله و هزار ماشالله شیطون و شلوغ شدی. هر ثانیه باید از زیر مبل و میز ناهار خوری بکشمت بیرو...
20 تير 1390

کوشمولوی مامان

سلام مامان جان. الان چند تا لغت جدید یاد گرفتی دایه(مامان- به مادر بزرگت می گی)، دیگه کاملا" واضح می گی ماما- بف، بعد از چهار دست و پا رفتن خودت یاد گرفتی که بشینی ، و همچنین حالت نشسته باشی خودت چهار دست و پا راه می ری و دیگه برای این کارا کمک نمی خوای خوشملم. نا نازم خواستم تو مسابقه شرکتت بدم، ولی وقت مسابقه تموم شده بود ، موضوعش گریه بود ، ولی هزار ماشالله به تو ناز گلکم که اصلا" گریه نمی کنی. وقتی هم گریه کنی تا دوربین رو ببینی شروع می کنی به خندیدن نازنینم. حالا بعد از یک هفته تلاش و زحمت تونستم ازت عکس بگیرم که الان برات می ذارم. قربونت برم. فدات بشمممممممممممم   ...
12 تير 1390