پایان ده ماهگی نفسم
سلام مامان جان. ببخشید که این بار اینقدر دیر وبلاگت رو به روز کردم عزیزم. این هفته هم تو شرکت کارم خیلی زیاد بود ، هم تو خونه. آخه ماه رمضونه و وقتی رسیدیم خونه باید تو تدارک افطاری برای بابا جونی باشیم.
تو همین مدت اینقدر چیز یاد گرفتی دخمل باهوش و خوشمل منننننننننننننننن
١- دست می گیری به مبل و دیوار و صندلی پا می شی و با کمک اونها راه می ری گلکم
٢- تا می گم کو چشم مامان ، انگشتت رو می کنی تو چشم من که مثلا" نشونش می دی
٣- تا بیب می گم ، انگشتت رو می زاری روی بینی ت
٣- یه بوس بده از گردنت، گردنت رو کج می کنی تا مامانی یه بوسه آبدار بزنه از اون کردن شیرین تر از عسلت.
٤- کلاغ پر بازی می کنینم باگلکم، و وقتی می گم ساینا که پر نداره ، خودش خبر نداره با من شروع می کنی به دست دسی کردن.
٥- از همه مهمتر بعد از غذا خوردن،وقتی می گم خوب مامانی شکر خدا کن ، دو تا دست کوچیکت رو می گیری به آسمون . اسمون رو هم نگاه می کنی.
٦- بوس می فرستی
٧- دستت رو جلوی دهنت می گیری و می گی وااااااااااااااای
٨- انگشتت رو می گیری روی لبت و می گی سوس( یعنی ساکت)
٩- تا می گم چشمک، محکم چشمات رو باز و بسته می کنی.
١٠- یا الله که می گم ، دستت رو می یاری جلو و باهام دست می دی
١١- گردنت رو به علامت سلام بالا و پائین می بری
١٢- و هزار ماشالله که شلوغ و شیطون شدی. منو از جارو کشیدن راحت کردی ، هرچی که ببینی ور می داری و می کنی تو دهنت. به همون خاطر من بیچاره ، ٢ تا چشم دارم دو تا هم قرض گرفتم و تو رو می پام.
١٣- تا یه آهنگ می شنوی ، اونقدر می رقصی تا آهنگ تموم بشه، روی زانوهات می ایستی دستات رو می چرخونی و بالا پائین می پری. ماشالله خسته هم نمی شی
الان یه چند تا عکس خوشکل هم از پایان ١٠ ماهگیت می ذارم قربونت برم عسلکممممممم