سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 2 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

پایان ده ماهگی نفسم

1390/5/22 10:34
نویسنده : مامانی
273 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مامان جان. ببخشید که این بار اینقدر دیر وبلاگت رو به روز کردم عزیزم. این هفته هم تو شرکت کارم خیلی زیاد بود ، هم تو خونه. آخه ماه رمضونه و وقتی رسیدیم خونه باید تو تدارک افطاری برای بابا جونی باشیم.

تو همین مدت اینقدر چیز یاد گرفتی دخمل باهوش و خوشمل منننننننننننننننن

١- دست می گیری به مبل و دیوار و صندلی پا می شی و با کمک اونها راه می ری گلکم

٢- تا می گم کو چشم مامان ، انگشتت رو می کنی تو چشم من که مثلا" نشونش می دی

٣- تا بیب می گم ، انگشتت رو می زاری روی بینی ت

٣- یه بوس بده از گردنت، گردنت رو کج می کنی تا مامانی یه بوسه آبدار بزنه از اون کردن شیرین تر از عسلت.

٤- کلاغ پر بازی می کنینم باگلکم، و وقتی می گم ساینا که پر نداره ، خودش خبر نداره با من شروع می کنی به دست دسی کردن.

٥- از همه مهمتر بعد از غذا خوردن،‌وقتی می گم خوب مامانی شکر خدا کن ، دو تا دست کوچیکت رو می گیری به آسمون . اسمون رو هم نگاه می کنی.

٦- بوس می فرستی

٧- دستت رو جلوی دهنت می گیری و می گی وااااااااااااااای

٨- انگشتت رو می گیری روی لبت و می گی سوس( یعنی ساکت)

٩- تا می گم چشمک، محکم چشمات رو باز و بسته می کنی.

١٠- یا الله که می گم ، دستت رو می یاری جلو و باهام دست می دی

١١- گردنت رو به علامت سلام بالا و پائین می بری

١٢- و هزار ماشالله که شلوغ و شیطون شدی. منو از جارو کشیدن راحت کردی ، هرچی که ببینی ور می داری و می کنی تو دهنت. به همون خاطر من بیچاره ، ٢ تا چشم دارم دو تا هم قرض گرفتم و تو رو می پام.

١٣- تا یه آهنگ می شنوی ، اونقدر می رقصی تا آهنگ تموم بشه، روی زانوهات می ایستی دستات رو می چرخونی و بالا پائین می پری. ماشالله خسته هم نمی شی

الان یه چند تا عکس خوشکل هم از پایان ١٠ ماهگیت می ذارم قربونت برم عسلکممممممم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)