روزگارمون تموم شد
عسل مامان از کجا شروع کنم که اینقدر شیرین زبون شدی که هر روز و هر ساعت بیام و از شیرین زبونیات بنویسم بازم کم گفتم.
*********
جمعه پیش سر سفره همراه غذا یه نوشابه گنده سر سفره
ساینا: مامانی من نوشابه می خوام
مامانی: عسل مامان اگه می شه نخور لطفا"
ساینا: چرا پس خودتون می خورین
مامانی : ببین گل مامان شما کوچولویی، داری قد می کشی و بزرگ می شی . اگه می خوای قدت بلند باشه و استخونات قوی بشه نباید بخوری. ما هم بهتره نخوریم ولی خوب ما دیگه بزرگ شدیم.
ساینا: باشه مامان دیگه نمی خوام
مامانی : حالا اگه دلت می خواد ، یه کوچولو بخور
ساینا: نه دیگه دوست ندارم بخورم
******************************************
بازم جمعه مشغول خاله بازی ( من در نقش دختر کوچولو و شما مامان من)
ساینا: خوب عشقم روزگارمون هم تموم شد
مامانی: ، مامان جونم روزگار یعنی چی
ساینا: یعنی اینکه روز جمعه تموم شد و باید بری مهد کودک و کلاس زبان
****************************************
یه روز خدا، بعد کلی بازی کردن گفتم خوب عسل مامان حالا دیگه باید یه کوچولو خودت بازی کنی من برم یه غذایی درست کنم
10 دقیقه نگذشته بود که دیدم هیچ صدای نمی یاد. با خودم گفتم شک نکن مشغول خرابکاریه. همه جای خونه رو گشتم نبود. دیگه داشتم دیونه می شدم و قلبم تند تند می زد که دیدم در ورودی بازه. دویدم بیرون دیدم تو حیاط با دختر همسایه مشغول بازیه.
مامان: ساینا بیا تو خونه
ساینا : چشم مامان ولی چرا ؟
مامان: چون که بدون اجازه رفتی حیاط و حتی به مامان نگفتی. می دونی چقدررررر نگررانت شدم مامان
ساینا: ببخشید مامان بدون اجازه رفتم تقصیر من بود آخه جر گیر شدم ( یعنی جو گیر شدم)
*******************************
اینم نقاشی هایی که با نگاه کردن به نقاشی مهراوه کشیدی
کفشدوزک
جوجه
کلاغ
خدایا شکرت به خاطر همه نعتهایت