آرامش
دیروز تو راه برگشت به خونه توی ماشین
ساینا با گریه آروم : مامانی چشمام درد می کنه
مامانی قربون چشمات برم چرا
ساینا : خوب درد می کنه دیگه
نگران شدم ماشین رو زدم کنار و نگه داشتم . برگشتم عقب و نگاهش می کنم
قربون اون اشکات بره مامان ، خوب گریه نکن طاقت اشکات رو ندارم ، کجاش درد می کنه نفسم؟
ساینا : گوشه چشمش رو با دست نشون می ده می گه اینجا
هر چی نگاه کردم اثری از خراش و هیچ چیز ندیدم.
خوب مامان چیزیش نیست که چرا درد می کنه
ساینا : خوب واسه اینکه آرامش ندارم
مامان: چی نداری؟
ساینا: اااا، چشمام دیگه وقتی می خوابه آرامش نداره
مامان : آرامش یعنی چی گلم؟
ساینا: یعنی درد می کنه
مامان: خوب به بابایی می گم زود بیاد ببریمت دکتر
ساینا: نه دکتر نمی خوام برام بستنی بخر
مامان: بستنی بخرم دیگه چشمات آرامش داره فدات بشم
ساینا: آرهههههههه دیگهههههههههههه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی