سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

امروز روز دختره ، روزت مبارک دختر شیرینم

سلام خانومم می دونی دختر یعنی چی؟ یعنی وقتی مادر از ماه چهارم بارداری مژده آمدن دختری ناز را می گیرد شروع می کند به خریدن لباس های صورتی رنگ و گل سرهای رنگارنگ و جور وا جور... دل تو دل پدر نیست ، که قرار است دختری ناز و عروسک در بغل هر روز صبح او را در آغوش کشیده و صبح به خیر بگوید. سال اول با شیرین زبانی هایش سرگرمشان خواهد کرد با قهر کردن ها و لوس کردن ها حرفش را به کرسی خواهد نشاند. وای که چه قدر لذت بخش است پوشاندن دامن چین چین کوتاه با جوراب شلواری سفید و کفش های عروسکی صورتی رنگ به این فرشته آسمانی! دختر می شود سنگ صبور پدر و همدم مادر. پدرها عاشق صورت نشسته و سیاهی زیر چشم و موهای ژولیده اول صبح آنها میشو...
16 شهريور 1392

ساینا و عسکاس در مهد

عشق کوچولوی مامان به قول خودت عسک های مهدت رو برات می ذارم که خاله عسکاس گرفته داری کنار دریا کیف می کنی هاااااا خدایا شکرتتتتتتتت ...
10 شهريور 1392

عشق کوچولوی مامان

سلام عشق کوچولوی من چی شدیییییییییییی تو دخمل شیرینم ماشالله !!!!، هر روز اینقدهههههههه بوست می کنم ، بغلت می کنم فشارت می دم ولی بازم احساساتم تخلیه نمی شه . یعنی تا حد مرگ دوست دارم. عصری داشتیم با هم می رفتیم خرید ، داشتی پات رو خش خش رو زمین می کشیدی، منم گفتم عزیزم یه خانوم اینجوری راه نمی ره ، یه خانم خوشکل مثل شما اینطوری راه می ره، ( نخوه راه رفتن درست رو بهت نشون دادم) صبحش می رفتیم مهد، دیدم رو پنجه راه می ری ، ازت پرسیدم مامانی کفشت پات رو اذیت می کنه؟ گفتی : نه مامانی دارم مثل خانوم خوشگل راه می رم .فدای تو دختر حرف گوش کنم بشم من *************************************************** عاشق سی دی توت فرنگی شدی ، روزی ...
10 شهريور 1392

اندر احوالات من و ساینا در 5 شنبه و جمعه

سلام عزیز مامان شیرین تر از جانم بزار برات تعریف کنم که 5 شنبه و جمعه چه کارایی کردیم 5شنبه ساعت 5 بعد از ظهر بنا به قولی که بهت داده بودیم با بابا جونی بردیمت باغ وحش، دوربین رو برداشتم خیلی دوست داشتم از عکس العملهات از دیدن حیوانات برای اولین بار عکس بگیرم. از همون ابتدای از مجسمه شیر و کانگورو دم در ترسیدی و هر چی گفتیم راضی نشدی عکس بگیریم ازت، خلاصه از تعجبات، ذوق کردنت ، خوشحالیت همه و همه عکس گرفتم و با کلی شو ر وشوق برگشتیم هی تو راه از میون و خرس و شیر و .... برامون حرف زدی و سئوال می پرسیدی چه عکساییی شده بو د کیف می کردم بیشتر از 10 بار دیدمشون ، بعدش آوردم دوربین رو به تلویزیون وصل کردم تا عکسا رو بزرگتر ببینم آییییییییی...
9 شهريور 1392

احساس من به نفسم

ناممکن است احساس خود را نسبت به تو دختر گلم با واژه ها بیان کنم اینها سرشارترین احساساتی هستند که تا کنون داشته ام با این همه هنگامی که می خواهم اینها را به تو بگویم یا بنویسم واژه ها حتی نمی توانند ذره ایی از ژرفای احساساتم را بیان کنند گرچه نمی توانم جوهر این احساسات شگفت انگیز را بیان کنم می توانم بگویم آن گاه که با توام ( ساینای من) چه احساسی دارم آن گاه که با توام احساس پرنده ایی دارم که آزاد و رها در آسمان آبی پرواز می کند آنگاه که با توام ساینای من چون گلی هستم که گلبرگ های زندگی را شکوفا می کند آن گاه که با توام چون امواج دریا هستم که توفنده و سرکش به ساح...
7 شهريور 1392

بدون عنوان

خانم خوشکلم سلام دیروز قایم موشک بازی می کردیم ، خیلی گشتی ولی پیدام نکردی ، اخه تو حموم قایم شده بودم بعد دیدم داری اذیت می شی ، گفتم میو میو دویدی با ذوق زایدالوصفی گفتی مامانییییییییی، اینجا هسته بودی ؟ فدای خنده ها ت بشه مامان ، که دلم غش می ره وقتی می خندی . کاش می شد هر دفعه بخورمت حالا چند تا عکس برات می ذارم که عکاس مهدت زحمتش رو کشیده فرشته کوچولوی مامان به قول خودت وروجک بابا جونی  الهی من فدات بشم عسلکممممممممم عاشقتم خدا جون، و ممنونم بخاطر این نعمت بزرگت ممنونم ...
16 مرداد 1392

بدون عنوان

قربونت برم دختر باهوشم الان بلدی یه آدمک ناز، خورشید، و خونه  بکشی آ، ب،پ،ت رو بلدی بنویسی و بخونی انگلیسیت داره عالی پیشرفت می کنه دو روز پیش من عطسه کردم ، که به من گفتی مامانی Bless You چرا دروغ؟ معنیش رو ندونستم ، گفتم برم یه نگاه بندازم ببینم یعنی چی ، ناچار بهت گفتم باشه مامان گفتی مامانی نباید بگی باشه، باید بگی Thank you 50 تا کلمه رو می خونی تقریبا" اکثر حیونا و اکثر میوه ها انگلسیش رو بلدی و مکالمه کمی از انگلسی رو یاد گرفتی و جالب اینکه وقتی انگلسی چیزی رو یاد می گیری دیگه از فارسیش استفاده نمی کنی . قربونت برم عزیزم که تشنه یاد گرفتنی ، عاشقتم خدای بزرگ ممنونم بخاطر نعمت بزرگی که به من دادی. حالا عکس نقاش...
12 مرداد 1392

بدون عنوان

سلام عزیز دل مامانی اومدم که عکس شمع بازی رو برات بذار م حیفم اومد از بازیها مون عکس نگیرم عسلکم       قربون وجودت نفسم، و خدایا هزاران هزار با شکرت بخاطر نعمتهات ...
12 مرداد 1392

بدون عنوان

  دختر خانم شیرینم: هفته پیش وبلاگ دوستم زهرا جون مامان روشا رو می خوندم یه بازی شمع بازی جالبی گذاشته بود که خیلی برام جالب و جذاب اومد پس تصمیم گرفتم این بازی رو باهات انجام بدم تا ببینم عکس العمل تو و روشا چقدر به هم شبیه هست و یا چقدر متفاوته . که دقیقا" عکس العمل های روشا رو داشتی بذار برات تعریف کنم ضمن اینکه از دوست عزیزم زهرا جون خیلیییییییییی ممنونم بابا جونی یه شمع با هزار خواهش و تمنا و پس از 3 روز خرید، نه اینکه به حرفمون گوش نمی کرد ، نه هااااااا ولی می گفت ممکنه یه شمعی بخرم که به دردت نخوره شمع ، یه تیکه کاغذ، یه تیکه دستمال کاغذی، یه خلال دندون ، یه قاشق، یه پول سکه 200 تومانی، و یه لیوان شمع رو ر...
31 تير 1392

اومدم عروسک نازم

سلام بلاخره بعد از مدتها اومدم با کلی عکس ، دیگه سعی می کنم زود به زود بیام ، ولی به خدا عزیز دلم مامانی خیلییییییی گرفتاره. ولی مطمئن باش لحظه به لحظه زندگیم به عشق تو می گذره . فکر نکنی خدایی نکرده به فکرت نیستم که برات چیزی نمی نویسم ،نههههههههههههههههه منو ببخش عروسک خوشمل من منو ببخش. برای آشتی هم چند عکس برات می ذارم ، باشههههههههه؟   عروسکم پسر خاله سانیار خوش اخلاقش دخمل خوش تیپم داری با سانیار می رصقی ( به قول خودت) خدای مهربون و بزرگم ممنونم ، به خاطر این نعمت خیلی بزرگ و خوبت شاکرم ...
25 تير 1392