سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

اندر احوالات من و ساینا در 5 شنبه و جمعه

1392/6/9 11:06
نویسنده : مامانی
209 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز مامان

شیرین تر از جانم بزار برات تعریف کنم که 5 شنبه و جمعه چه کارایی کردیم

5شنبه ساعت 5 بعد از ظهر بنا به قولی که بهت داده بودیم با بابا جونی بردیمت باغ وحش، دوربین رو برداشتم خیلی دوست داشتم از عکس العملهات از دیدن حیوانات برای اولین بار عکس بگیرم.

از همون ابتدای از مجسمه شیر و کانگورو دم در ترسیدی و هر چی گفتیم راضی نشدی عکس بگیریم ازت، خلاصه از تعجبات، ذوق کردنت ، خوشحالیت همه و همه عکس گرفتم و با کلی شو ر وشوق برگشتیم هی تو راه از میون و خرس و شیر و .... برامون حرف زدی و سئوال می پرسیدی

چه عکساییی شده بو د کیف می کردم بیشتر از 10 بار دیدمشون ، بعدش آوردم دوربین رو به تلویزیون وصل کردم تا عکسا رو بزرگتر ببینم آییییییییییی ، خواستم یه عکسی که بد شده بود حذف کنم چشمت روز بد نبینه ساینا جونییییییییییی، زدم همه عکسا رو پاک کردمگریه. ایییییییی مامانی تا شب اعصابم داغون بود.

جمعه هم رنگ انگشتی هات رو آوردم و گفتم بیا ببینیم با دست ساینا چیا می تونیم بکشیم. ( از سایت مدرسه مامانا) یاد گرفته بودم و شروع کردیم به نقاشی

اینم عکسش

جمعه بعد از ظهر هم رفتیم نمایشگاه کودک و خلاقیت هر چند که اصلا" جالب نبود ولی خیلی به تو خوش گذشت. یه پارک بود که کلییییی تاب بازی و سرسره بازی و با بابا جونی قایم موشک بازی کردی . یه بازی دوز هم داشت که برای خودت خلاقیت به خرج دادی . حالا نگا کن عکساش رو مامانی

بعدش هم خیلی غیره منتظره خاله زهرا و روشا جون رو دیدیم . هر دومون خیلی خوشحال شدیم. دستاتون رو با هم گرفتین و راه افتادین . هر چند که زمانش کم بود ولی خیلی زود دوست شدین تا موقع خواب هم همش می گفتی دوستم اسمش چی بود؟ روشنا؟

چرا نیومد؟ کی می بینمش؟

اینم عکس تو و روشا دوستت، قربون هر دوتاتونننننننن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)