سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

زندگی من طاقت مریضیت رو ندارمممممممممممممممممممممممم

1390/7/3 12:46
نویسنده : مامانی
289 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دخمل خوشمل و عزیزتر از جانم. این هفته هفته ی خیلی بدی رو گذروندیم

4 شنبه 23/6/90 با بابایی، عمه هات و مادر بزگت تصمیم گرفتیم دل رو بزنیم به دریا و یک هفته بریم شمال و یه گردش حسابی و یه تمدد اعصاب کنیم گلکم. خیلی خوشحال بودم با خودم می گفتم ، دخملکم عاشق آب می برمش کنار دریا تا کلی کیف کنه. ولی ته ته دلم هم رضا به این سفر نبود. این رو به بابایی هم گفتم.

خلاصه 4 شنبه من و بابایی 6 روز مرخصی نوشتیم تا 5 شنبه صبح راهی تبریز بشیم و آستارا و گردنه حیران و رشت و ....

5 شنبه ساعت 3 صبح دیدم داری ناله می کنی . بیدار شدم اومدم اتاقت تا مثل همیشه شیرت بدم، بغلت  که کردم ، بدنت خیلییییییییییییییییی داغ بود ، فکر کردم از گرماست ، آخه تو خیلی گرمایی هستی نفسم، ولی تب سنج رو آوردم و تبت رو اندازه گرفتم 38.5 بود، فوری بابایی رو بیدار کردم و پاشویه ات کردم ، قطره استامینوفن هم بهت دادم . اما اصلا" فایده نداشت ، ساعت 6 صبح بردیمت اورژانس ، و فقط بهت قطره دادن . خالاصه تبت هر لحظه بیشتر می شد و خودت بی حال تر . تا ساعت 11 صبح صبر کردیم و بردیمت پیش دکتر خودت، اون هم بیماریت رو تب عفونی تشخیص داد.

4 روز و سه شب تبت از 38 پائین تر نمی آمد . خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا. روی پام می خواستم بخوابونمت دیدم خیلی کسل و بی صدا فقط  اشکات مثل ابر بهاری پائین می اومد. این صحنه رو که دیدم ، آتیش گرفتم نازنینم. تو درد می کشیدی و من نگاهت می کردم و هیچ کاری ازم بر نمی اومد. و تو برای اینکه من اذیت نشم حتی ناله هم نمی کردیییییییییییییییییییییی. اییییییییییییییییییییییییییییییییی خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا بجه امممممممممممممممممممممم. خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا من دیگه طاقت ندارمممممممممم. خدایاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا تو رو قسم به مهربونیت دخترممممممممممم خوب شهههههه خدایااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا. ( این ها رو من بلند بلند فریاد می زدم برات اشک می ریختم. مگه کار دیگه ای از دستم بر می اومد).

البته دکتر هم گفته بود که تا  انتی بیوتیک ها اثر کنه 4 روز تب خواهی داشت. خلاصه روز چهارم کمی بهتر شدی و تبت پائین اومد دکترت گفت دیگه تب نمی کنی و اگه از امروز تب داشته باشی خدای نکرده عفونت وارد خونت شده، که خدا رو صد هزار مرتبه شکر دیگه تب نداشتی ، اما عزیزکم الان خوب خوب شدی فقط بد غذا شدی ، میلت به هیچی نمی کشه، که انشالله تا یکی دو روز دیگه اون هم بر طرف می شه.

ای خدا به امید بزرگی تو. نفسم رو به خودت می سپارم ، حافظش باش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)