سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

بدون عنوان

http://www.irupload.ir/images/5o0k2929zf7zf4d2oys.jpg http://www.irupload.ir/images/2vjlu1u5uelwkzoj20.jpg http://www.irupload.ir/images/4jr8k06k708qg3f9mjs.jpg http://www.irupload.ir/images/wr4guqd8vqk7ofdgvpg.jpg http://www.irupload.ir/images/t3bo1uozsbk1u97m044f.jpg http://www.irupload.ir/images/288tj3z32es699qg3jn.jpg http://www.irupload.ir/images/1jzs72mox9clczwhnyl9.jpg http://www.irupload.ir/images/nd60hgq37vzpr9bvrm.jpg http://www.irupload.ir/images/5dl506niuvlcm4e0hf9o.jpg http://www.irupload.ir/images/7gkczcefcxc8zpym4rd.jpg   ...
22 مرداد 1390

پایان ده ماهگی نفسم

سلام مامان جان. ببخشید که این بار اینقدر دیر وبلاگت رو به روز کردم عزیزم. این هفته هم تو شرکت کارم خیلی زیاد بود ، هم تو خونه. آخه ماه رمضونه و وقتی رسیدیم خونه باید تو تدارک افطاری برای بابا جونی باشیم. تو همین مدت اینقدر چیز یاد گرفتی دخمل باهوش و خوشمل منننننننننننننننن ١- دست می گیری به مبل و دیوار و صندلی پا می شی و با کمک اونها راه می ری گلکم ٢- تا می گم کو چشم مامان ، انگشتت رو می کنی تو چشم من که مثلا" نشونش می دی ٣- تا بیب می گم ، انگشتت رو می زاری روی بینی ت ٣- یه بوس بده از گردنت، گردنت رو کج می کنی تا مامانی یه بوسه آبدار بزنه از اون کردن شیرین تر از عسلت. ٤- کلاغ پر بازی می کنینم باگلکم، و وقتی می گم ساینا که پر ندار...
22 مرداد 1390

قسمت دوم مطالب روانشناس

عزیز دل مامانی ، قربونت برم که از عسل هم شیرینتر شدی. از تاریخ 7/5/90 دست می گیری به مبل و دیوار و راحت بلند می شی. و دیروز یه قدم کوچولو هم اومدی ولی تلپی خوردی زمین نازنینم. حالا ادامه مطالب دکتر قربانی رو برات می نویسم: 1-گفت سعی کنین ماهی یکبار، بچه هاتون رو به کتاب فروشی ببرین. و اجازه بدین اونجا کتاب ها رو ورق بزنن، و کتابی که می خواد رو خودش انتخاب کنه. 2- گفت برای بچه توضیح بدین که مثلا" امروز 10 هزار تومن پول داریم و مثلا" نیم ساعت وقت که با این پول و زمان می تونی کتابت رو انتخاب کنی. اینطور نباشه دست رو هر چی گذاشتن براش تهیه کنین. من هم ازش سئوال کردم که: تو که تو خونه باهات کردی صحبت می کنیم و توی مهد فارسی ، مشکلی توی زم...
10 مرداد 1390

مطالب روانشناس تاریخ 4/5/90

دخملکم ، سه شنبه روانشناس جلسه ماهانه اش بر پا شد . و موضوع این ماه کتاب و خلاقیت بود. دو ساعت جلسه طول کشید. و مطالب مهمی که از توی حرفاش برداشت کردم اینها بود ١- از حالا من باید برات کتاب بخونم  تا گوشت به صدای ورق زدن کتاب عادت کنه، و بعدها در کتاب خوندنت این کار خیلی تاثیر مثبتی داره ٢- گفت: تا جایی که می تونید حتما" کتاب های مصور و کلفت که کاغذهاشون مقوایی هست برای سن های کمتر از یک سال استفاده کنید و اجازه بدید که کودک اون رو توی دهنش قرار بده ٣- گفت سعی کنین بیشتر عادتشون بدین به کتاب خوندن تا دیدن کارتون و تلویزیون . چون با کتاب بیشتر خلاقیت کودک شناخته می شود. ٤- شبها فقط و فقط یک کتاب برای کودک خونده بشه ، ...
8 مرداد 1390

جو جوی مامان

سلام خوشمل مامان، سلام ناز مامان، سلام نفسم . زندگی من. تمام وجودم. خدایااااااااااااااااااااااااااا چقدر دلم برای جوجوم تنگ شدهههههههههههههه، چقدر دوست داشتم الان بغلم بود و با اون صدای لطیف و دلنوازت برام قهقهه می زدی  و اون مرواریدای زیبات نماین می شد و من وجودت رو به وجودم می فشردم. و تو هم با اون چشمای زیبا تر از ستاره ات بهم زل می زدیییییییی. خدایاااااااااااااااااااااااااااا دلم تنگه برای نانازممممممممممممممممممممممممممم. خوشملم الان قشنگ و مسلط بر روی زانوت می ایستی ، بدون کمک و بدون اینکه دست به چیزی بگیری. وقتی می گیم ساینا چی داری می خوری ببینم دهنت رو ، دو متر زبونت رو می یاری بیرون فدای اون زبون خوشملت بشممممممم و ...
2 مرداد 1390

10 ماهگیت مبارک نفسم

دیروز سالگرد ازدواج من و بابایی بود گلکم. ١٩ تیر سال ٨٨. چقدر روز خوب و به یاد ماندنی بود . و دیروز با بابایی تمام آن خاطرات را مرور کردیم. حاصل این ازدواج فرشته ای مثل تو بود. که بزرگتری نعمتی هستی که خداوند آنرا به من و بابایی عرضه کرد و ما هر ساعت هزاران هزار با شاکر اوییم.    و ٢ روز دیگه ٩ ماه از زندگیت رو رد می کنی و وارد ماه دهم می شی. مبارکت باشه دخترکم. هر روز بزرگتر می شی و بیشتر چیز یاد می گیری . حالا دیگه خیلییییییییی راحت چهار دست و پا می ری . کامل (ماما  - بابا-  آبه - بف- گخ- دا- ) می گی.  و ماشالله و هزار ماشالله شیطون و شلوغ شدی. هر ثانیه باید از زیر مبل و میز ناهار خوری بکشمت بیرو...
20 تير 1390

کوشمولوی مامان

سلام مامان جان. الان چند تا لغت جدید یاد گرفتی دایه(مامان- به مادر بزرگت می گی)، دیگه کاملا" واضح می گی ماما- بف، بعد از چهار دست و پا رفتن خودت یاد گرفتی که بشینی ، و همچنین حالت نشسته باشی خودت چهار دست و پا راه می ری و دیگه برای این کارا کمک نمی خوای خوشملم. نا نازم خواستم تو مسابقه شرکتت بدم، ولی وقت مسابقه تموم شده بود ، موضوعش گریه بود ، ولی هزار ماشالله به تو ناز گلکم که اصلا" گریه نمی کنی. وقتی هم گریه کنی تا دوربین رو ببینی شروع می کنی به خندیدن نازنینم. حالا بعد از یک هفته تلاش و زحمت تونستم ازت عکس بگیرم که الان برات می ذارم. قربونت برم. فدات بشمممممممممممم   ...
12 تير 1390

مااام

سلام کوچولوی مامان.چقدررررررررررررر امروز دلم برات تنگ شده خانومم. آخه روز به روز داری بزرگتر می شی و با مزه تر. قربونت برم دیروز تاریخ ٤/٣/٩٠ . گفتی مامان. واییییییییییییییییییییییییییی چقدر خوشحاللللمممممممم. داشتیم بازی می کردیم که تلفن زنگ خورد و من رفتم گوشی رو بیارم که یه کمی نق زدی که چرا تنهام گذاشتی!!!!!!!!! و تو اون نق زدنهات صدام می زدی مااام مام، و من طرفت نمی اومدم تا تکرارش کنی . و با هر مام گفتنت تمام وجودم سرشار از خوشی می شد. بابا هم که الان کاملا" واضح می گی. و بدون مشکل می شینی . و زمانش مهم نیست و خدا رو شکر کمرت هم محکم شده و نمی افتی. دو تا دندونات هم کاملا" سر در آوردن. و هزار ماشالله که روز به روز بزرگتر و نا...
5 تير 1390

مرواریدای دخملم

خوشکل مامان، بلاخره مرواریدات سر در آوردن. واییییییییییییییییییییییییییییی خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااا چقدر نازن. وقتی می خندی می خواممممم بخورمت. الان چند چیز جدید یاد گرفتی . وقتی پشت تلفن اسمت رو می شنوی جواب میدی و می گی ها. قربون ها گفتنت برم مننننننننننننننننننننننن. وقتی یه دستمال می دم دستت شروع می کنی به کردی رقصیدن و همزمان آواز می خونی. اگه بدونی چه ذوقی می کنیم من و بابایی. دیگه جونم برات بگه ، کلمات عجیب قریب می گی که فقط خودت معنیش رو می دونی . دززز، گخ، بوووووو فدات بشم فرشته کوچولوی من. قربونت برم گلکم
29 خرداد 1390