سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

عکسها

ساینا در حال خوردن سیب. اونم ٢ تا دو تا http://www.upload.ninifa.ir/images/jducy2tylala6lkp9.jpg   http://www.upload.ninifa.ir/images/wode4ar5njdhep1ah22q.jpg   http://www.upload.ninifa.ir/images/rh9pdlq60y21966i6714.jpg   کیک تولد رادین کوچولو http://www.upload.ninifa.ir/images/gj28y6wafv2hn1tehy5a.jpg ساینا تولد جشن تولد رادین http://www.upload.ninifa.ir/images/14cmdoomznl6bz9l4ki.jpg http://www.upload.ninifa.ir/images/yrn6yljficcimdrp33o.jpg ساینا و بابا جونی http://www.upload.ninifa.ir/images/0e7dbwkd19g9o08gmnno.jpg ساینا و شغلش( بهم ریختن و نامرتب کردن کشوهای کمدش) http://www....
21 آبان 1390

دختر من با دو پای کوچکش راه افتاد

سلام عزیز دل مامان. این ماه سرمون خیلی شلوغ بود ، همش تولد دوستات می رفتیم و چقدر به تو خوشکل مامان خوش می گذشت. خوشحالم که شادی و محیط شاد رو دوست داری. چقدر تو این مراسم رقصیدی، و چقدر دختر خوبی بود که مامان و خاله ها رو اذیت نمی کردی. و خیلی زود با همه ارتباط برقرار می کنی و خودت رو تو دل همه جا میدی . ولی خودمونیم ، خیلی هم شیطون شدی، همه چیزهای این دنیا رو می گی مال منه. و اگه بهت داده  نشه داد می زنی ( مامااااانننننننن- بابا جاااااااااااااااااااااااا ( یعنی بابا جون)- بابا بدههههههههههه) . یه خبر خیلیییییییییی مهم اینکه از تاریخ 13/8/90 راه افتادی، و الان دیگه از این سر فرش به اون سر راه می ری . وقتی می افتی خیلی سریع پا می ...
21 آبان 1390

بدون عنوان

کیک زنبور دخملم http://www.upload.ninifa.ir/images/030aw4rsy1k3ud1q7el.jpg   یه شعر برای پرنسس کوچولوی من http://www.upload.ninifa.ir/images/w2jjg1rp2cq1opx6qmk.jpg نفس من ، ساینا http://www.upload.ninifa.ir/images/mnkv4dhkcpewfvh67x2e.jpg http://www.upload.ninifa.ir/images/40xifk0l2h33hgo6emhu.jpg http://www.upload.ninifa.ir/images/bje30t4rosmxts30tawe.jpg اینم میز عصرونه http://www.upload.ninifa.ir/images/8cn2lhb015l35opaqerp.jpg http://www.upload.ninifa.ir/images/uwn2j59h2ijndvh2px4w.jpg http://www.upload.ninifa.ir/images/f7zlpydbyw40kwet1xw0.jpg http://www.upload.ninifa.ir/images/9pn81m9ebe...
26 مهر 1390

تولدت مبارک زندگی و نفس مامان و بابا

یک سال گذشت، یک سالی که با بودن تو برای من و بابایی از عسل هم شیرین تر بود و از وجود تو هانی من لحظه لحظه زندگیمون پر از شعف و شادی بود. تو خوشکل من روز به روز بزرگتر می شدی و چیزها تازه یاد می گرفتی و همین بزرگ شدن تو ، و وجود تو باعث می شد که تلاش من و بابایی مهربونت بیشتر و بیشتر بشه تا تو نازنینمون تو زندگی هیچ کم کسری نداشته باشی . پرنسس من، امروز سه روزه از تولدت گذشته ، من و بابایی برات یه تولد کوچولو گرفتیم و خاله های نی نی سایت و دوستای مامانی دعوت شده بودن. و خیلی هاشون هم زحمت کشیده بودن تا در جشن تولد تو و خوشحالی ما شریک ما باشن. از همه شون هم ممنونم. به خصوص مامانی آمنه، مامان ایران، و عمه سوما که راه خیلی دوری رو به خاطر ...
26 مهر 1390

اتفاقات یک سال نفسم ساینا

خوشکلکم ٢٢ مهر سال 89 ساعت 15:30 بعد از 18 ساعت درد زایمان ، سزارین به دنیا اومدی ، فردئیش مرخص شدیم و رفتیم خونه، تا 1 ماه نگران کمبود شیرم بودم. داشتم ولی باز فکر می کردم سیر نمی شی. ولی خدا رو شکر این فقط نگرانی مادرانه بود و تو هر ماه رشد خیلی خوبی داشتی. روزها پشت سر هم می گذشت و تو فرشته کوچولوی من روز به روز بزرگ و بزرگ تر می شدی. گردن گرفتی ، رفتی روی شکم . نشستی، چهار دست و پا رفتی، روی پا ایستادی و روز قبل از تولدت راه افتادی.الان هم 5 تا دندون موش موشی داری. و فردا تولدته ، تولدت مبارک گل من . یکسال گذشت ، و چقدر زود گذشت ، چقدر دنیا با وجود تو شیرین تر و جذاب ترههههههههههههههههههه. خدایااااااااااااااااااااااا ممنونم . ...
25 مهر 1390

زندگی من طاقت مریضیت رو ندارمممممممممممممممممممممممم

سلام دخمل خوشمل و عزیزتر از جانم. این هفته هفته ی خیلی بدی رو گذروندیم 4 شنبه 23/6/90 با بابایی، عمه هات و مادر بزگت تصمیم گرفتیم دل رو بزنیم به دریا و یک هفته بریم شمال و یه گردش حسابی و یه تمدد اعصاب کنیم گلکم. خیلی خوشحال بودم با خودم می گفتم ، دخملکم عاشق آب می برمش کنار دریا تا کلی کیف کنه. ولی ته ته دلم هم رضا به این سفر نبود. این رو به بابایی هم گفتم. خلاصه 4 شنبه من و بابایی 6 روز مرخصی نوشتیم تا 5 شنبه صبح راهی تبریز بشیم و آستارا و گردنه حیران و رشت و .... 5 شنبه ساعت 3 صبح دیدم داری ناله می کنی . بیدار شدم اومدم اتاقت تا مثل همیشه شیرت بدم، بغلت  که کردم ، بدنت خیلییییییییییییییییی داغ بود ، فکر کردم از گرماست ، آخه تو ...
3 مهر 1390

پایان 11 ماهگی و ورود به 12 ماهگی

سلام دخمل نازم امرو وارد ماه دوازده زندگیت شدی خانومی. روزها مثل باد می گذره و تو ناز ناز من روز به روز بزرگتر می شی ، قربون بزرگ شدن و قد کشیدنت الان 4 تا دندون موشی خوشمل داری تا 5 دقیقه هم شده بدون کمک می ایستی ولی هنوز می ترسی قدم برداری به سرعت برق و باد چهار دست و پا می ری. تو خرابکاری تکی ناز دخملم اجازه گرفتن یاد گرفتی یعنی انگشتت برای هر کاری بالاست، و با سر بهم می افمونی این کار رو بکنم؟ و جالب اینجاست چه جوابم مثبت باشه چه منفی کار خودت رو می کنی و اجازه گرفتن سوریه. ایییییییییییییییی مامانیییییییییی فدات بشههههههههههههههههههههه. چند روز بود عصرها مي بردمت پارك. دخملکم بيرون كه مي ريم خيليييييييييييي آرومی و خيل...
23 شهريور 1390

سومین مروارید عسلم

سلام فرشته کوچلوی مامان. تاریخ 3/6/90 سومین مرواریدت هم بیرون اومد و تو الان سه تا دندون موشی خوشملیییییییی داری نانازکم. قربون دندونای خوشکلت و قربون وجودت عزیزم دخمل نازنینم ، مدتی بود ناراحت بودم که چرا وقتی تو گربه ، گنجشک، کبوتر و ... رو می بینی عکس العمل خاصی نداری ولی امروز صبح ، وقتی می خواستیم بیایم سر کار تو پارکینگ خونه یه گربه بود. بردمت نزدیک و هی می گفتم پیشی رو ببین. تو هم زوم کرده بودی رو گربه. گربه کوچولوهم چند باری میو میو کرد و من هم تکرار کردم تا اینکه گربه کوچولو از پنجره پارکینگ رفت. و تو شروع کردی گفتی پیش، مو. و با دستت اشاره می کردی که بیا. وایییییییییییییییی اگه بدونی چه لحظه ای بود. از خوشحالی کم مونده بود ذوق مر...
6 شهريور 1390