ماجراهای ما
روز جمعه صبح حرکت به سوی طالقان
خیلی خوش گذشت. کلی آب بازی کردی. بچه قورباغه ها توی آب شنا می کردن و تو اصرار داشتی اینا ماهی هستن.
کلی گوسفند ؛ سگ دیدی و یه ککککککککک ذوقی ولی یه کوچولو هم ترسیده بودی .
برگشت به خونه ساعت 5 ؛ مامانی تو رو خدای مجید بریم خونه عمو اتم (با کسره یعنی عمو احمد پسر عموی بابا) خرگوش بازییییی.
ااااااااههههههه چه ترافیکییییییی؛ ساعت 9:30 رسیدیم. مگه رضایت می دی بریم خونه بلاخره ساعت 10 شب رسیدیم خونه.
بدو بردمت حمومممم؛ واییییییییی تازه هوس بازی کردی .
ساعت 10 وقت خوابته ؛ اگه بیشتر از این طولش بدیم صبح کسل بیدار می شی .
ناچار به زور گرفتم و موهات رو شستم . امااااااااااااااااااا چشمت روز بد نبینه ههههههه. از کرده ام پشیمون شدم
گریههههههههه ؛ مامان بد
گریهههههههه؛ خوشت می یاد بچه ات رو اذیت می کنی؟
گریههههههههههه: اصلا" تو رو نمی خوام مامانم باشی
گریههههههههههه: چه اشکال داره بازی کنم ؛ آخه دلم می گه بازی
حالا من می خوام بگیرم بخورمت ؛
می گم باشه تو خوشت می یاد مامانت رو اذیت کنی؟
نه خیریم ؛ تو می خوای موهام رو بشوری
دیدم با خشونت راه به جایی نمی برم رفتم تو فاز محبت و جواب داد
بوست کردم و بلاخره آشتی
گریه نرم تر ؛ می گم مامانی کاش این کارا رو نمی کردی؛ کاش موهام رو نمی شستی
خوب مامان جان آخه دیره باید بریم زور بخوابیم ؛ اگه زود نخوابیم می ریم سرکار خوابمون می بره.
خلاصهههههههههه داستانی داشتیم امروززززززززززززززززز
قربونت برم عروسک قشنگم
خدایا شاکرم