سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

7/11/90 روز زجر

1390/11/15 12:39
نویسنده : مامانی
383 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام دخترکم. عسلکم، مامانی

بعد 3 ماه اومدم وبلاگت رو بنویسم، اما با یه خاطره غم انگیز ، ولی خوب اینم یه خاطره است دیگه گلم

جمعه ساعت 3 صبح با استفراق تو از خواب پریدم، بدنت خیلییییییی داغ بود، زودی تب سنج رو آوردم، تبت 38.5 بود. فوری بهت قطره استامینیوفن دادم. فکر کردم داری دندون در می یاری. منتظر شدم تبت پائین بیاد. دیدم نیم ساعت گذشت و انگار نه انگار که قطره خوردی. پا شویت کردم و تبت اومد رو 37.8 که خوابت برد . ساعت 5 باز استفراق با تب بالا. پا شویت کردم . تا ساعت 6 منتظر موندم که تبت پائین بیاد دیدم انگار نه انگار داری پا شویه می شی. و لرز گرفتی . خدایاااااااااااااااا مثب بید به خودت می لرزیدی. بابای هم نبود، و من دست تنها بودم، احساس تنهایی و غریبی داشتم. به یه آزانس زنگ زدم و فوری بردمت بیمارستا میلاد. دکتر بعد از معاینه گفت چون علائم سرماخوردگی نداره ، می نویسم آزمایش. 2 ساعت بعد جواب آزمایش رو می دادن ، و چون بابایی نبود مجبور شدم آزمایشگاه بشینم تا جواب بیاد. تو بی حال روی دستم افتاده بودی و من نگاهت می کردم و اشک می ریختم.

جواب آزمایش اومد، و دکتر گفت : وای وای فوریییییییی بستری، احتمال دور از جونت تشنج و مننژیت هست. خدایااااااااااااا، پاهام سست شد، تو گریه می کردی و من گریهه.

فوری یه آژانس گرفتیم رفتیم بیمارستان لاله، اونجا بستریت کردن ، و بردنت یه اتاقی که سرم بهت وصل کنن. صدات بیمارستان رو برداشته بود. الهیییییییییییی من بمیرم مامانی . حالم تو اون لحظه وصف شدنی نبود. رفتم و اتاق و زاررررررررررر زدم. خیلی احساس نا توانی می کردم تو داشتی درد می گشیدی و من هیچ کاری از دستم بر نمی اومد،

بعد از کلی خون گیری و آزمایش معلوم شده عفونت ریه گرفتی، 5 روز بیمارستان بستری بودی، هیچی نمی خوردی ، روز آخر سر حال تر بودی و ضعیف شده بودی . خدا رو شکر به خیر گذشت .

الهیییییییییی که دیگه روی بیمارستان رو نبینی ( غیر از موقع زایمان) عزیز دلم و همیشه سلامت باشی .

دوستت دارم گلمممممممممممممم

خدایااااااااااااا روزی صد هزار مرتبه شکر

http://www.upload.ninifa.ir/images/93meobshje2s3fjilsg.jpg

http://www.upload.ninifa.ir/images/q5zihggbj9zwrobf6dgr.jpg

http://www.upload.ninifa.ir/images/7tczuu0gg7cyhwvlxj.jpg

http://www.upload.ninifa.ir/images/ir5euj2ow021jzwnzua.jpg

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان آرشیدا قند عسل
15 بهمن 90 13:04
خدا رو شکر که بخیر گذشته و الان بهتره واقعا سخته وقتی بچه مریض باشه و دست تنها باشی امیدوارم هیچ موقع واسه مریضی به بیمارستان نرید
شیوا
15 بهمن 90 13:33
الهی من بمیرم واسه دختره گلم نمی دونی چقدر گریه کردم خداروشکر که الان حالش خوبه الهی به قول خودت هیچوقت بجز موقع زایمان بیمارستان رو نبینه خدا نگهش داره بازم خداروشکر
معصومه مامان سهند
18 بهمن 90 11:21
وای تمام بدنم لرزید از این خاطره وحشتناک خدا قسمت هیچ بچه ای نکنه مامانی مگر چی خرده بود که اینطور شده بود؟؟؟؟؟؟؟؟ امیدوارم دیگه هیچ وقت دختر گلتون روی بیماری رو نبینههههههه
فریبا مامان حسام
11 اردیبهشت 91 11:00
سلام سیران عزیزم. خوبی گلم؟ ساینا ی من مریض بود و خاله بی خبر؟ چه خالهه ی بدی شدما... اما من کاملا درکت میکنم چی کشیدی.حسام خیلی کوچولوتر بود که بیمارستان بستری شد. خدا همیشه ساینا گلی رو سالم نگه دار تا دیگه مریض نشه.