سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

2 سال و 2 ماه شد

1391/9/30 12:08
نویسنده : مامانی
276 بازدید
اشتراک گذاری

خوشکل مامان، شیرین زبونم:

چقدر حرف دارم برات بنویسم و تعریف کنم ولی نمی دونم از کجا شروع کنم و چی بنویسم،

 از شیرین زبونیات؟؟؟

آره.... بذار از حرفات بنویسم و همه رو برات تعریف کنم تا بدونی مامانی و بابا جونی چقدر از حرفات و از وجودت لذت می برن.

کوچولوی مامان، عاشق روژ زدنی ، و تا من می خوام یه کوچولو آرایش کنم می دویی می یای جلو و می گی بیا برای منم ر ژ بزن. چند روز پیش نمی دونم برای چی هی بهانه گیری می کردی منم گفتم بیا نفس مامان، بیا برات رژ بزنم ، دستات رو بالا و پائین کردی و گفتی رژ بدهه، من کوشولوامممممم. قیافه ات دیدن داشت . خدایااااااااااا گاهی نمی دونم چی کارت کنم تا احساسم رو بهت نشون بدم.

***************

قربون خنده هات برم من ، فدای شکل ماهت دیروز بابا جونی تا خواست بشینه تو ماشین گفتی :

آقای راننده ، ماشین رو بزن تو دنده.  من هاج و واج موندم گفتم اینو از کی یاد گرفتی ، خندیدی و گفتی از برسام

گفتم برسام کیه:سوال

گفتی مال مهدمهماچ

********************

ده روز پیش بردمت متخصص ارتوپد( می دونستم هیچیت نیست هااااا ولی وسواس مادرانه نذاشت مقاومت کنم و بردمت تا مطمئن بشم انحنای پات طبیعیه که خدا رو شکر دکتر هم همین رو گفت ) تو اتاق انتظار نشسته بودیم با اینکه 2 ماه قبل نوبت گرفته بودم ولی خانم منشی گفتش که 2 ساعت باید منتظر بمونین ، شما هم هی تند و تند می گفتی مامانی بریم خونمونننننننن، دیدم حوصله ات سر رفته بردمت یه سوپری تا یخ خورده هله و حوله بگیرم برات . تو راه برگشت بودیم گفتی : مامانا ( گاهی بهم می گی مامانا) نریم پیش خالههههههههه

گفتم: مامانم اگه می خوای نریم بریم پولمون رو بگیریم از خاله و بریم خونمون

گفتی : نریم من بهت پول می دم

گفتم : خوب کو پولت؟؟؟؟؟

دست کردی تو جیبت و دستت رو مشت کرده بیرون آوردی

گفتم این چیه؟

گفتی : پوله

منم گفتم فدای خودت و پولت عسلم و به راهمون اداممه دادیم

5 دقیقه بعدش شیر و گرفتم طرفت و گفتم بیا بخور خوشکل مامانی

گفتی: نمی تونم

گفتم :چرا عزیزمممممم

گفتی : آخه پول تو دستمه. تمام مدت دستت رو به هوای پول مشت کرده بودییی. آخه تو خیابون تو بگو باید چی کارت می کردم . یه قهقه زدم و گفتم خوب پولت رو بذار تو جیبت.

**********************

اینا خاطراتی بود که گفتم برات بنویسم که اگه بزرگ شدی بخونی و کمی به کارات بخندی

عزیز دل مامامان منو ببخش ، منو ببخش که زمان کمی پیش مامانی هستی . و مامانی تو رو می بره مهد و تنهات می ذاره. نمی تونم برات توضیح بدم چرا وقتی بزرگتر شدی خودت حتما" شرایط رو درک می کنی و منو می بخشی . اینو مطمئنم با محبت مامان

عزیز دل مامان با دیدنت تمام وجودم پر از شور می شه، پر از شعف،پر از شادی ، پر از زندگی

تو می دونی دلیل زندگی منی؟

تو می دونی باعث شادی منی؟

تو می دونی نفس من با وجود تو بیرون می یاد؟

تو می دونی لحظه لحظه زندگی من با یاد تو می گذره؟

تو می دونی با بغل کردن و بوسیدنت، با بو کردن تو من جان تازه می گیرم و جوان می شم؟

تو می دونی با هر بار مامان گفتنت، مامانا گفتنت، مامان شیران گفتنت من چه حالی می شم؟ خودم هم نمی دونمم نمی دونم چه واژه ای بنویسم که هیچچچچ واژه ایی براش توصیف خلق نشده.

دوستت دارم عزیز دل مامان، نفسم، عسلم، زندگی مامان،

خدایاااااااااااااااااا شکرت، به خاطر این نعمتتتتتتتت خیلی بزگت ممنونم. خدایا از شما هم نمی دونم چطور تشکر کنم. چون نعمتت به حدیییییییییی بزرگ هست که زبان قاصره برای تشکر. ممنوم شکرت که منو از این نعمت محرو نکردی و من رو لایق واژه مادر بودن دونستی

سپاسسسسسس

نفسم تو کلاس خلاقیت

 

sibdp4dhoe0bsr0sr7t.jpg

عسلم در حال گریه

hhdrv35yuj1aou65we0v.jpg

 

lc4s56xw5mswz8mbi89g.jpg

 

hmcvwqvyxv1auzb6q31.jpg

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)