سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

نفس من راه افتاد

1390/2/25 13:47
نویسنده : مامانی
493 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گلکم. الان یک هفته ای هست که چیزی تو وبلاگت ننوشتم خانومم. آخه مامانی تو شرکت خیلیییییییییییی سرش شلوغ بود. ولی امروز ماجرایی این هفته رو برات می نویسم.

اول اینکه سه شنبه بابای رفت مامورت عراق. و من تو تنها موندیم عزیزم. روز اول که بابایی رفت دلم خیلییییییییییییییییییییییییییییییی گرفته بود . با تو سرگرم شده بودم ، اگه تو هم نبودی خیلی برام سخت می گذشت. ولی تو این دوری رو برام قابل تحمل کردی.خود تو هم انگاری حس کرده بودی بابایی ما رو تنها گذاشته . اون روز فقط دو بار لبخند زدی حتی نخندیدی . دیگه هر کاری کردم  حتی لبخند هم نزدی. آخه بابایی رو خیلی دوست داری . فکر کنم تو هم دلت تنگ شده بود.

روز بعدش تولد بهنیا ، پسر خاله الهام بود. (خاله الهام دوست مامانیه ، وقتی مامانی دانشجو بود همخونه ایش بود، البته برای مامانی مثل خواهره، حالا وقتی بزرگتر شدی برات تعریف میکنم که خاله جون و خونواده اش چقدررررررررر خوبی کردن در حق مامانی) خاله جون ، تولد رو تو پارک بهشت بانوان گرفته بود . و چقدر به ما خوش گذشت. تو هم که با شیرین کاریهات همه رو جذب خودت کرده بودی عسلم. با بهنیا هم کلیییییییییی عکس گرفتی . خودمونیم خاله جونت خیلی دوست داره ، خوش بحالت.

روز بعدش هم خونه بودیم و با هم کلیییییییییی بازی کردیم. تا شب که باباییییی جون برگشت ( هوراااااااااااااااااااااا)

قربونت برم. دو روزه می گی بابا. فدای بابا گفتنت بشم من که با شنیدنش مثل اینکه خوش تری آهنگ زندگیم رو می شنوم . و تمام وجودم سرشار از خوشی می شه.

دیشب ساعت 9-8 بود که چهار دست و پا رفتی البته دنده عقب. وقتی دیدمت طوری جیغ زدم که بابایی ترسید و دوید گفت چیییی شد؟؟؟؟؟؟

گفتم نگاه کن ، ساینای من داره چهار دست و پا راه می ره. بابای دوید دوربین رو آورد و اولین قدم های زندگیت رو فیلمبرداری کرد.

قربونت برم سایناااااااااااااا، فدات بشممممممم گلکم. دوست دارمممممممم عسلممممممممممممم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

ندا(سالي)
1 خرداد 90 12:41
جيگرشوووووووووو
عاشق نی نی ها
9 خرداد 90 9:54
سلام ببخشید فضولی میکنم ، شغل همسرتون چیه؟


حسابدار عزیزم ، ولی می تونم بپرسم چرا پرسیدی؟