سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 23 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

دل نوشته های مامان

1392/9/25 9:58
نویسنده : مامانی
190 بازدید
اشتراک گذاری

این مدت مریض بودم البته می شه گفت بیشتر حالت روانی داشت .

تقریبا" از بعد تولدت سرفه های شدید داشتم ‍، خارش سر و گردن، در حد زخمی شدن تمام گردنم. رفتیم دکتر و کلی آزمایش ،جواب آزمایش 15 روز بعد . بماند این 15 روز هزار تا درد به خودم چسپاندم . هر چه در اینترنت بیشتر سرچ می کردم بیشتر اعصاب و روانم قاطی پاطی می شد. دیگه این سرفه ها به حدی شده بود که آخر شب نفس کم می آوردم و جای سالمی تو گردنم نمونده بود . خلاصه به این نتیجه رسیدم که سرطان روده دارم . و به حدی رسیدم که همش فکر می کردم دخترکم بعد من چه بلایی سرش می یاد. غصه دخترکم بیشتر از سرفه های وحشتناک و خارش دیوانه ام کرده بود.

15 روز گذشت و ما جواب آزمایش ها رو گرفتیم ، چیزی نبود. روده سالم، قند نرمال، انگل منفی .

ای بابا پس چه مرگمه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ که معرفی شدم به دکتر آلژی و دکتر تشخیص آلژی شدید داد . آمپول و قرص و خلاصه الان 2 روزه عسلکم حال مامان خوبه و سرفه نمی کنه . جای زخمهای گردن خوب شده و دیگه خارش نداره.

خدایا شکرت، نه به خاطر خودم که به خاطر دخترکم .

عسلکم منو ببخش که تو این مدت زیاد سرحال نبودم، وبلاگت رو آپ نکردم، بهت کم رسیدم، غصه دار بودم، بی رمق بودم، کمتر برات کتاب خوندم، خاله بازی نکردم، کاردستی درست نکردم با اینکه خیلی درخواست کردی ، با سرفه هام از خواب ناز بیدارت می کردم . آخه غصه تو  رو داشتم ، فکر اینکه من نباشم کی می خواد به تو برسه، نازت رو بکشه، نوازشت کنه ، داشت دیوانه ام می کرد ( هر چند که بابایی بود و عمه ها و خاله ات ولی محبت مادر یه چیز دیگه است اینو خوب می دونم).منو ببخش پرنسس من

*****************************************

مامان مریض با سرفه های  وحشتناک: وایییییییییی خدااااااااا مردممممممم

ساینا با قیاقه ایی خیلی مظلوم: مامانی تو رو خدااا نمیر

مامانی : نه مامانی من نمی میرم حالم خوبه

ساینا ی خوشحال: مامانی جونم من تو رو خیلیییی دوست دارم ، دوست ندارم بمیری

مامانی : قربونت برم عزیز دل مامانی ( چشم ها پر از اشک ) بدو به طرف آشپزخونه و فرار از چشمهای نگران دخترکم

ساینای مهربونم: مامانی بیا دمپایی هات رو بپوش سرما می خوری زمین سرده

مامانی: خدایاااااااااا شکرت دیگه من از زندگی چی می خوام؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟. شوهری مهربون که خیلیییییییییی کمکم کرد واگه دلداری و قوت قلب و مهربونیش نبود کم می آوردم و دخملکی که ذره ذره وجودش با محبت عجین شده

شکرت خدای مهربونم

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)