سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

دو سال گذشت

1391/8/1 12:59
نویسنده : مامانی
245 بازدید
اشتراک گذاری

زود گذشت نه ؟ همه دل نگرانی های بارداری همه استرس ها و دکتر رفتن ها .همه قرص خودن ها و .همه دل درد ها و کمر درد ها ، همه حالت تهوع ها و معده دردها و نخوابیدن ها.

زود گذشت نه ؟ همه شب بیداری ها ؟همه شیر خوردن هایت ساعت به ساعت  که نه ۱۵ دقیقه یکبار تا خود صبح ؟

زود گذشت نه ؟ واکسن زدن ها تب کردن هایت تا صبح ناله های تو وقتی بغلم بودی ؟ همه شب پایه شویه کردن هایت تا خود صبح همراه بابا جونی ، بازهم واکسن دوماه بعد د.وباره تب خدایا !!!!کاش می شد کاش می شد اصلا بهت واکسن نزنم . هر بار این فکر وسوسه ام می کرد زود گذشت نه ؟

زود گذشت نه ؟ همان دو سه بار بیماری ویروسی را می گویم . اون عفونت ریه لعنتی را ، همان که اشک من را در اورد .همان که سه روز در بیمارستان بستری بودی و تا دو روز تبت پائین نمی آمد.همان وقت که گریه می کردی و با نگاهت ازم می پرسیدی این چه زجری است می کشم مامانی ؟ من قلبم را چیزی چنگ می زد اما مجبور بودم تحمل کنم!وقتی سرفه می کردی هربار من گریه می کردم

زود گذشت نه ؟ چهار دست و پا رفتنت، راه رفتنت و خانوم شدنت

زود گذشت نه ؟ خودم را به یاد می آورم که قبل از دو سالگی همیشه یا توی بغلم شیر می خوردی یا داشتم می شستمت و پوشکت می کردم و چرب می کردم و داروی تقویتی می دادم .همیشه داشتم می دویم همیشه عرق به پیشانی ام نشسته بود .همیشه ضعف داشتم . اکثر شبها هم که من را با پستونک اشتباه می گرفتی ،همیشه به خاطر شیر دادن زیاد تشنه بودم .

زود گذشت نه ؟ خیلی زود گذشت مامان دوسال را می گویم .دوسال به مامان چسبیده بودی زود گذشت نه ؟همان ۲۲ ماه و ۲۱ روز شیر خوردن را می گویم .

زود گذشت نه ؟ خیلی زود . خوابیدن یادم رفته بود اگه این اواخر شیر خوردن تو خوابیدن یادم رفته بود .خوابم می امد اما دیگه انگا رنمی دانستم چطوری باید خوابید .وقتی تو استراحت می کردی من خوابم می امد و هر چی بابا جون اصرار می کرد می گفتم دیگه نمی توانم بخوابم .زود گذشت فکر می کردم دیگه نمی توانم بخوابم اما اینهم زود گذشت .

همه چیز زود گذشت نه ؟ دوسال دوسال پیش روز سه شنبه چقدر زود گذشت ۲۲ مهر بود یادم هست یادم می ماند برای ابد تا روزی که زنده ام ساعت 3.30 ظهر را یادم هست .زود گذشت اونروز و همه دردها و سختی های زایمان گذشت .زود گذشت ساعت 5.۵ عصر دوسال پیش من روی تخت بیمارستان میلاد بودم و برای شیر نخوردنت غصه می خوردم..

زود گذشت .  خیلی زود .گمان می کردم راه درازی است .بود. نبود؟ گمان میکردم راه دشواریه ؟بود. نبود مامان ؟راه سخت و دشواری بود اما پیمودنش من را به سر انجامی رساند که بالندگی تو و پیشرفت تو و رشد تو بود .رسیدن به یک ساینای دوست داشتنی بود مهربان و خوش اخلاق باهوش و دانا و توانمند و صادق .

زود گذشت مامان نه ؟ ساینای من دوسال زود گذشت .حالا فردا برای ما سال سوم شروع می شه سال سوم با تو بودن. خوب بود می شد تاریخ زندگی امان مبداش تولد تو باشه نه .فردا شروع سومین سال تولد تو است و برای ما شروع سومین سال عاشقی .

زود گذشت نه ؟ سخت و دشوار و اما شیرین مثل بالا رفتن از کوه نفست می گیره تا برسی اما وقتی رسیدی و هوای پاک را تنفس کردی اصلا همه اون نفس گیری ها یادت می ره .

همه از خود گذشتن ها .همه بیخوابی ها .همه خستگی ها .همه عرق ریختن ها و ... چه ارزشی داره وقتی به من می گویی مامانی دوست دارم .یا وقتی محکم من را می بوسی .چه اهمیتی داشت نتیجه تو بودی ساینای من،  تو که اندازه همه داشته ها  و نداشته هایم دوستت دارم و حالا شدی یک انگیزه و یک دلیل برای بقا و تلاش و زندگی ما .

منتی نیست هیچ وقت نیست من کاری را کردم که بدون منت از دیگری دریافت کرده بودم همان کارها که مادرم شاید هم بیشتر برای من کرده بود .وظیفه ام بود وظیفه مادری می شد کمتر و بیشتر هم باشد اما ببخش اگر کم بود در حد بضاعتم بود .درحد توانم خوب انجام دادم ومابقی قضاوت باشد برای تو و خدای تو .

دوستت داریم تولدت مبارک .روزی شاید نه چندان دور نوشته هایم را بخوانی اما تا مادر نشده ای نمی دانی چه حسی داشتم وقت نوشتن این حرف ها برای تو .مثل همیشه دوستت دارم تا زمانی که زنده باشم . دعایم سلامتی تو و بابایی است.


 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)