سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

بدون عنوان

قربونت برم دختر باهوشم الان بلدی یه آدمک ناز، خورشید، و خونه  بکشی آ، ب،پ،ت رو بلدی بنویسی و بخونی انگلیسیت داره عالی پیشرفت می کنه دو روز پیش من عطسه کردم ، که به من گفتی مامانی Bless You چرا دروغ؟ معنیش رو ندونستم ، گفتم برم یه نگاه بندازم ببینم یعنی چی ، ناچار بهت گفتم باشه مامان گفتی مامانی نباید بگی باشه، باید بگی Thank you 50 تا کلمه رو می خونی تقریبا" اکثر حیونا و اکثر میوه ها انگلسیش رو بلدی و مکالمه کمی از انگلسی رو یاد گرفتی و جالب اینکه وقتی انگلسی چیزی رو یاد می گیری دیگه از فارسیش استفاده نمی کنی . قربونت برم عزیزم که تشنه یاد گرفتنی ، عاشقتم خدای بزرگ ممنونم بخاطر نعمت بزرگی که به من دادی. حالا عکس نقاش...
12 مرداد 1392

بدون عنوان

سلام عزیز دل مامانی اومدم که عکس شمع بازی رو برات بذار م حیفم اومد از بازیها مون عکس نگیرم عسلکم       قربون وجودت نفسم، و خدایا هزاران هزار با شکرت بخاطر نعمتهات ...
12 مرداد 1392

بدون عنوان

  دختر خانم شیرینم: هفته پیش وبلاگ دوستم زهرا جون مامان روشا رو می خوندم یه بازی شمع بازی جالبی گذاشته بود که خیلی برام جالب و جذاب اومد پس تصمیم گرفتم این بازی رو باهات انجام بدم تا ببینم عکس العمل تو و روشا چقدر به هم شبیه هست و یا چقدر متفاوته . که دقیقا" عکس العمل های روشا رو داشتی بذار برات تعریف کنم ضمن اینکه از دوست عزیزم زهرا جون خیلیییییییییی ممنونم بابا جونی یه شمع با هزار خواهش و تمنا و پس از 3 روز خرید، نه اینکه به حرفمون گوش نمی کرد ، نه هااااااا ولی می گفت ممکنه یه شمعی بخرم که به دردت نخوره شمع ، یه تیکه کاغذ، یه تیکه دستمال کاغذی، یه خلال دندون ، یه قاشق، یه پول سکه 200 تومانی، و یه لیوان شمع رو ر...
31 تير 1392

اومدم عروسک نازم

سلام بلاخره بعد از مدتها اومدم با کلی عکس ، دیگه سعی می کنم زود به زود بیام ، ولی به خدا عزیز دلم مامانی خیلییییییی گرفتاره. ولی مطمئن باش لحظه به لحظه زندگیم به عشق تو می گذره . فکر نکنی خدایی نکرده به فکرت نیستم که برات چیزی نمی نویسم ،نههههههههههههههههه منو ببخش عروسک خوشمل من منو ببخش. برای آشتی هم چند عکس برات می ذارم ، باشههههههههه؟   عروسکم پسر خاله سانیار خوش اخلاقش دخمل خوش تیپم داری با سانیار می رصقی ( به قول خودت) خدای مهربون و بزرگم ممنونم ، به خاطر این نعمت خیلی بزرگ و خوبت شاکرم ...
25 تير 1392

برای تمام وجودم، زندگیم، نفسم و هستی من ساینا

  برای تمام وجودم، زندگیم، نفسم و هستی من ساینا دخترم ای شیرین تر از شهد عسل دخترم صد شعر نو یکصد غزل دخترم زیباترین رنگین کمان آفتاب روشن این آسمان دخترم یک عالمه مهر و وفا برترین پیمانه جود و سخا دخترم گلدان گلهای بهار دانه ی یاقوت زیبای بهار دخترم بر درد بی درمان شفا یک ملک در ظاهری انسان نما دخترم الماس انگشتر نشین شاهکاری نیست زیبا تر از این فردا می یام با کلی عکس، قول قول قول  هانی من ، ساینای من ...
19 تير 1392

این با عکس ها

ساینا و ارمیا در تولد دسته جمعی، سر پاپ کرن کلی دعوا کردن ههه   کیک تولد دو سالگی دسته جمعی تو هپی هاوس   اینم مامانا و نی نی یا تو تولد   ساینا شیطون بلا ساینا و ماشین سواری عسلمممم ...
21 دی 1391

فقط می گم خدایا هزاران هزار مرتبه شکرت

عسل مامان، الان یه مدتیه دارم تو سایتای خانم هایی که بچه دار نمی شن و مشکل دارن می چرخم و چه غم انگیزه زندگیشون. من این مطالب رو می خونم و هر روز بیشتر از قبل شاکر خداوند می شم که منو و لایق داشتن تو نعمت بزرگش دونست. می خونم و می فهمم تو چه نعمت عظیمی هستی که اگر من هر ٢٤ ساعت زندگیم رو به قبله بشینم و شکرش کنم باز هم نتونستم شکرش رو به جا بیاورم. خدایا می دانم ،که چه لطفی به من کردی ، ممنونم که من را لایق واژه زیبای مادر  دانستی. خدایا شب و روز ، روز شب سپاسگزار تو ام که فرشته ی به این زیبایی به من عطا کردی. خدایا خدایا خدایاااااا ممنوم، شکرت خدایا ، درسته هرچی صلاح باشه همون رو سر راه بنده ات قرار می دی ،‌ولی خدایا به ع...
21 دی 1391

2 سال و 2 ماه شد

خوشکل مامان، شیرین زبونم: چقدر حرف دارم برات بنویسم و تعریف کنم ولی نمی دونم از کجا شروع کنم و چی بنویسم،  از شیرین زبونیات؟؟؟ آره.... بذار از حرفات بنویسم و همه رو برات تعریف کنم تا بدونی مامانی و بابا جونی چقدر از حرفات و از وجودت لذت می برن. کوچولوی مامان، عاشق روژ زدنی ، و تا من می خوام یه کوچولو آرایش کنم می دویی می یای جلو و می گی بیا برای منم ر ژ بزن. چند روز پیش نمی دونم برای چی هی بهانه گیری می کردی منم گفتم بیا نفس مامان، بیا برات رژ بزنم ، دستات رو بالا و پائین کردی و گفتی رژ بدهه، من کوشولوامممممم. قیافه ات دیدن داشت . خدایااااااااااا گاهی نمی دونم چی کارت کنم تا احساسم رو بهت نشون بدم. ************...
30 آذر 1391

تولدت دو سالگیت مبارک

عزیز دل مامانی دو سال از تولد تو که تمام عشق زندگیم هستی گذشت . می خوام برات بنویسم که تو دو سالگی چه کارهایی رو یاد گرفته بود الان دیگه خوب و کامل حرف می زنی. حروف انگلیسی را تا جی  بلدی تا 11 بلدی بشماری شعرهای پائیزه و پائیزه- دکتر چه مهربون - ای دختر خوب و تمیز - پیشی پیشی ملوسم- گرگم گله می برم- یه توپ دارم قلقلیه- عروسک قشنگم- ... عاشق کتاب خوندنی نقاشی رو خیلییییییی دوست داری. ولی تا دلت بخواد شیطون و شلوغ شدی . دیگه می می نمی خوری و پوشک هم فقط موقع خواب شبونه است. عزیز دل مامان . امسال با اینکه تدارک تولد خیلی دیده بودم  یک هفته قبل تولد بهم خورد آخه عشق مامان ، بابایی یه عمل داشت که یه خورده پولش زیاد می...
1 آبان 1391