سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

جريانات شيرينم

1392/10/17 14:50
نویسنده : مامانی
426 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلكم

دو ماه پیش ساینا: مامانی من کی عروس می شم؟؟

مامانی: گل من وقتی که من و بابا  موهامون سفید شد و پیر شدیم و شما بزرگ و  خانوم شدی.

پری روز ساینا: اومدی و موهام رو اینور و اونور کردی و بعدددددددد آخ  جون ، آخ جونننن من عروس می شم

مامان بسیاررررررررر متعجب : چی مامان؟

ساینا: آخه موهات سفید شده مامانی ، خودت گفتی

فردای اون روز: مامانی به بابایی ، جلو اون مغازه نگه دار می خوام رنگ مو بگیرم

ساینا: نه ماماننننننن، تو رو خدا

بابا از همه جا بی خبر: چرا بابایی، زود می یاد مامانی . من پیشتم

ساینا: آخه اگه مامانی موهاشو رنگ کنه ساینا عروس نمی شه

آی فداییییی تو بشه مامانیییییییییییییی

***********************

ساینا: مامانی مهراد تو مهد گفت سرچفی

مامان: سر چفی ساینا؟ یعنی چی؟

ساینا : ماشنای خیلی بزرگ که چیزای خیلی سنگین بر می دارن خوببببببببب

مامان : آها مامان منظورت جرثقیله

ساینا: آره دیگههههههه سرچفییییییییی

***************************

امروز مامان به بابا: کاش یه خورده هوا تمیز می شد ، و وقت می کردم می رفتم واسه این خاله سارای ساینا که مربی زبانش هست یه کادو می خریدم ، هم تشکر می کردم هم روش آموزشش رو هم می دیدم

بابا: خوب ببینیم کی یه خورده برفی ، بارونی می باره.

فرداش ساینا بعد از برگشتن از مهد: مامان به خاله سارای زبانم گفتم مامانم واست کادو می خره . بهش می گم گل سر بخره برات

مامان متعجب: ساینا مامانننننننن، خوب می ریم می خریم کادو رو ولی می دونی کار خوبی نکردی؟ این حرف خصوصی بود . خاله سارا نباید فعلا" می دونست.

****************************

شعر ساینای مامان

good morning, good morning

The best to you this morning

How are you, how are you?

I hope you are feeling fine

**************************

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان روشا
21 دی 92 12:55
من که گاهی فکر می کنم روشا یه روزی از پیشم می ره گریم می گیره خیلی سخت خواهد بود خدا همه بچه ها رو حفظ کنه
پیچک
24 دی 92 1:51
سلام سیران جونم خوبی؟ دخمل نازت خوبه؟ منو شناختی؟ پیچک مامان شایان هستم یادته از پارک یه سر اومدین شایانو دیدین... چندبار اومدم کلوپ دیدم هیچکس نمیاد خیلی دلم گرفت الان اومدم وبلاگت رو خوندم کلیییییییییی گریه کردم واسه اون روزایی که سرفه میکردی و نگران بودی . خداروشکر که مشکلی نبود و الان خوبی و میتونی واسه دخمل مهربونت مادری کنی واسه منم دعا کن هر چی صلاحمه برام اتفاق بیفته خیلی دلم براتون تنگ شده ساینا رو ببوس عزیزمممممممممممممممممممم پیچک کجایی تو؟ شایان کوچولو چطوره؟ والله من هر از گاهی می یام و یه سلامی می دم ولی خوب بچه ها کمتر می یان . خوب بچه ها بزرگ شدن و شیطون و زمان بیشتری می خوان که صرفشون کنیم ممنونم از همدردیت . آره خدا رو شکر خوبم الان راستی از خودت نگفتی
سمانه مامان بنیتا
26 بهمن 92 13:10
سیران جون وبلاگ قشنگت رو دیدم ان شالله همیشه هم خودت و هم ساینا جون سلامت و شاد باشید وعروسش کنی