سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

عكسهای اسفند عسلم

عکسهای عسل خانوم قربون ژستت بره مامانی؛ فدات بشم زندگی من قربونت بره مامانی خانومم خدایا در همه حال و همه وقت شاکرم           ...
20 اسفند 1392

فرشته کوچولوی من

فرشته کوچولوی من ؛ این جمعه یه مراسمی به مناسبت عید توی یه سالنی مهد براتون ندارک دیده که شما  بچه های مهد می خواین هنر نمایی کنین و کلی ما بابا مامانا رو سر گرم کنین. عروسک من شما هم که این هفته بس که شعراتو تو خونه خوندی من و بابا جوی حفظ حفظ شدیم و جالب اینکه بابا نا خودآگاه چندین بار این شعرا رو با خودش زمزمه می کنه. شعرهات 1- سلام مامان و بابا چطوره حال شما؟ هستیم خوشحال و خندان چوگلهای گلستان سلام به تو مامان جون؛ سلام به تو بابا جون شادی بکن همیشه    اخم بکنی نمی شه 2- آهای آهای خبر دار چند تا شیرینی بردار رسیده از راه دور فصل قشنگ بهار خب...
6 اسفند 1392

ساینا شاعر می شود

یه چند وقتی بود شعرهای می خوندی که راستش توجهی بهشون نداشتم.  چه می دونم فکر می کردم حرف های بچه گونه است . و تو داری با عروسکت  حرف می زنی و یا شعر می خونی . ولی  کم کم توجهم رو جلب کرد؛ دیدم حرفات یا بهتر بگم شعرات اگه معنی خاصی نداره ؛ قافیه داره. خیلی فکر کردم تصمیم گرفتم هر چی می گی بنویسم . الان هم خیلی فکرم مشغوله ؛ یعنی اینا واقعا" شعره؟ یعنی ساینا طبع شاعری داره؟ می شه اینا یی که می گه رو برای یه بچه سه سال و نیمه به حساب شعر گذاشت؟ حالا هم هرکی این وبلاگ و این شعر ها رو خوند و چیزی از شعر می دونه جواب سئوالای منو بده لطفا"""""""""""". اینم شعرهای ساینا( البته بگم گاهی از شعرهای دیگه هم کمک ...
27 بهمن 1392

مامانی آشپز می شودددددددددد

سلام شیرینم یکی دو هفته پیش هوس هنر نمایی کردم و کلی چیزای خوشمزه درست کردم .. اکثرش هم از بهار سایت دستورش رو گرفتم . همه اش رو هم برات نگه داشتم تا وقتی بزرگ شدی بهت هدیه کنم عسلم. اینم عکساش کیک و ژل پین ویل     دسر شکلاتی     ...
27 بهمن 1392

جريانات شيرينم

سلام عسلكم دو ماه پیش ساینا: مامانی من کی عروس می شم؟؟ مامانی: گل من وقتی که من و بابا  موهامون سفید شد و پیر شدیم و شما بزرگ و  خانوم شدی. پری روز ساینا: اومدی و موهام رو اینور و اونور کردی و بعدددددددد آخ  جون ، آخ جونننن من عروس می شم مامان بسیاررررررررر متعجب : چی مامان؟ ساینا: آخه موهات سفید شده مامانی ، خودت گفتی فردای اون روز: مامانی به بابایی ، جلو اون مغازه نگه دار می خوام رنگ مو بگیرم ساینا: نه ماماننننننن، تو رو خدا بابا از همه جا بی خبر: چرا بابایی، زود می یاد مامانی . من پیشتم ساینا: آخه اگه مامانی موهاشو رنگ کنه ساینا عروس نمی شه آی فداییییی تو بشه مامانییییییییییییی...
17 دی 1392

شب یلدا

مهم نیست هندونه ی شب یلدات شیرین نباشه   یا انارات ترش از آب دراد   یا کدو تنبلی که بار میذاری بیمزه بشه یا چند تا از گردوهایی که می شکونی پوک باشه مهم اینه که کسی داری که یلدا رو بهت تبریک بگه ******************* عمرت صد شب یلدا دلت قدر یه دنیا توی این شبهای سرما یادت همیشه با ما دل خوش باشه نصیبت غم بمونه واسه فردا شب یلدات مبارک شیرینم ****************** بعضی وقتا اینکه تو یه شهر دیگه غریب باشی خیلیییییییییییییییییییییییی بده. یکی وقتی که تو عزیز دل مامانی مریضی و من هیچچچچچچچ کس رو ندارم که تو رو پیشش بذارم و برم سر کارم. و واقعا" درمانده می شم یکی هم یه وقتایی مثل شب یلدا ...
1 دی 1392

عکس های مهد در آذر ماه 90

خوش تیپم قربونت برم نفسم مامانی: فدات بشم نفسممممممممممم مامانی: ساینا می دونی نفس یعنی چی ساینا: نه مامانی مامانی: (بینی رو با دستم گرفتم هم مال خودم هم بینی ساینا رو دهن هر دو تا مون رو هم با دست دیگه گرفتم). بعد چند ثانیه دستم رو کشیدم گفتم چطور بود ساینا . مامانی خیلی بد بود مامانی : یه نفس عمیقققققق . خوب مامانی این هوایی که می ره تو بینی و می یاد بیرون اسمش نفسه. این نفس اگه نباشه حالت بد می شه. تو همین نفسی دخترکم ساینا : بدو به طرف بابایی و بینی و دهنش رو گرفته و بعد ومی گه بابا جونی به این می گن نفس. تو نفس منی که اگه نباشی حالم بد می شه. ...
25 آذر 1392

دل نوشته های مامان

این مدت مریض بودم البته می شه گفت بیشتر حالت روانی داشت . تقریبا" از بعد تولدت سرفه های شدید داشتم ‍، خارش سر و گردن، در حد زخمی شدن تمام گردنم. رفتیم دکتر و کلی آزمایش ،جواب آزمایش 15 روز بعد . بماند این 15 روز هزار تا درد به خودم چسپاندم . هر چه در اینترنت بیشتر سرچ می کردم بیشتر اعصاب و روانم قاطی پاطی می شد. دیگه این سرفه ها به حدی شده بود که آخر شب نفس کم می آوردم و جای سالمی تو گردنم نمونده بود . خلاصه به این نتیجه رسیدم که سرطان روده دارم . و به حدی رسیدم که همش فکر می کردم دخترکم بعد من چه بلایی سرش می یاد. غصه دخترکم بیشتر از سرفه های وحشتناک و خارش دیوانه ام کرده بود. 15 روز گذشت و ما جواب آزمایش ها رو گرفتیم ، چیزی ن...
25 آذر 1392

شیطون بلااااااااااااااااااا

سلام ساینا: مامان می می به انگلیسی چی می شه؟ مامان : می شه ماما، عروسکم ساینا: ماما که می شه مامان مامان: خوب به می می هم همونو می گن همون ماما می گن مامان مستاصل ( فکر شیطانی ، ولش کن بهش یه چیز دیگه می گم که دست از سرم برداره یادش نمی مونه که )  خوب ساینا جونم میلک می شه ساینا: ( یه ک عدد قیافه حق به جانب )به شیر می گن میلک که مامانی مامانی خجل که نتونست دخترش رو متقاعد کنه. ********************************* ساینا:مامانی مهربونم ، خوشگلم یه دنیا ، آسمون دوست دارم مامانی: ( در حالی که از خوشحالی تو آسمون ها سیر می کنه و جو گیر) عزیزممممممممممم، قربونت برم ممنونم ساینا: پس مامانی می شه...
26 آبان 1392

هفته قبل، تولد بارون شدیم

عزیز دل من مامانی، جونم برات بگههههههههههه یکشنبه هفته گذشته ( 5/8/92) یه تولد کوچولو ی مشترک با رادین تو مهد با دوست خوبم نیلوفر براتون گرفتیم که نیلوفر جون زحمت سفارش کیک رو کشیدن ، آخه می دونی پذیرایی مون ساده بود کیک و پفیلا و شکلات و لواشک مجلسی. شیرین تر از جونم داستان از این قرار بود که تولد ساعت 1 تا 2 بود ، عمو موسیقی اومد و براتون کلی آهنگهای قشنگ خوند و کلی بازی کردین شادی رو تو چهره ات می دیدم و با او لبخند خوشکلت وجودم پر از شو شده بود . عشق مامانی اندازه تمام ستاره ها و به بزرگی همه دریا ها دوستت دارم. این کیک تولد مهدتون دو تا فرشته خوشگل ( رادین و نفسم) بدو بریم بقیه ...
13 آبان 1392