سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

این با عکس ها

ساینا و ارمیا در تولد دسته جمعی، سر پاپ کرن کلی دعوا کردن ههه   کیک تولد دو سالگی دسته جمعی تو هپی هاوس   اینم مامانا و نی نی یا تو تولد   ساینا شیطون بلا ساینا و ماشین سواری عسلمممم ...
21 دی 1391

فقط می گم خدایا هزاران هزار مرتبه شکرت

عسل مامان، الان یه مدتیه دارم تو سایتای خانم هایی که بچه دار نمی شن و مشکل دارن می چرخم و چه غم انگیزه زندگیشون. من این مطالب رو می خونم و هر روز بیشتر از قبل شاکر خداوند می شم که منو و لایق داشتن تو نعمت بزرگش دونست. می خونم و می فهمم تو چه نعمت عظیمی هستی که اگر من هر ٢٤ ساعت زندگیم رو به قبله بشینم و شکرش کنم باز هم نتونستم شکرش رو به جا بیاورم. خدایا می دانم ،که چه لطفی به من کردی ، ممنونم که من را لایق واژه زیبای مادر  دانستی. خدایا شب و روز ، روز شب سپاسگزار تو ام که فرشته ی به این زیبایی به من عطا کردی. خدایا خدایا خدایاااااا ممنوم، شکرت خدایا ، درسته هرچی صلاح باشه همون رو سر راه بنده ات قرار می دی ،‌ولی خدایا به ع...
21 دی 1391

2 سال و 2 ماه شد

خوشکل مامان، شیرین زبونم: چقدر حرف دارم برات بنویسم و تعریف کنم ولی نمی دونم از کجا شروع کنم و چی بنویسم،  از شیرین زبونیات؟؟؟ آره.... بذار از حرفات بنویسم و همه رو برات تعریف کنم تا بدونی مامانی و بابا جونی چقدر از حرفات و از وجودت لذت می برن. کوچولوی مامان، عاشق روژ زدنی ، و تا من می خوام یه کوچولو آرایش کنم می دویی می یای جلو و می گی بیا برای منم ر ژ بزن. چند روز پیش نمی دونم برای چی هی بهانه گیری می کردی منم گفتم بیا نفس مامان، بیا برات رژ بزنم ، دستات رو بالا و پائین کردی و گفتی رژ بدهه، من کوشولوامممممم. قیافه ات دیدن داشت . خدایااااااااااا گاهی نمی دونم چی کارت کنم تا احساسم رو بهت نشون بدم. ************...
30 آذر 1391

تولدت دو سالگیت مبارک

عزیز دل مامانی دو سال از تولد تو که تمام عشق زندگیم هستی گذشت . می خوام برات بنویسم که تو دو سالگی چه کارهایی رو یاد گرفته بود الان دیگه خوب و کامل حرف می زنی. حروف انگلیسی را تا جی  بلدی تا 11 بلدی بشماری شعرهای پائیزه و پائیزه- دکتر چه مهربون - ای دختر خوب و تمیز - پیشی پیشی ملوسم- گرگم گله می برم- یه توپ دارم قلقلیه- عروسک قشنگم- ... عاشق کتاب خوندنی نقاشی رو خیلییییییی دوست داری. ولی تا دلت بخواد شیطون و شلوغ شدی . دیگه می می نمی خوری و پوشک هم فقط موقع خواب شبونه است. عزیز دل مامان . امسال با اینکه تدارک تولد خیلی دیده بودم  یک هفته قبل تولد بهم خورد آخه عشق مامان ، بابایی یه عمل داشت که یه خورده پولش زیاد می...
1 آبان 1391

کلاس های مادر و کودک

دختر شیرینم، نفس مامانی و بابایی 6 جلسه است که می ریم کلاسهای مادر و کودک  که تو خوشکل مامانی خیلی این کلاسا رو دوست داری. می خوام برات بنویسم که از جلسه اول چه کارایی کردی. جلسه اول: اول کلاس بپر بپر داشتیم با آهنگ های شادی که خاله نیلا می ذاره. . بعدش سرسره بازی و تاب بازی . – کتاب خوانی و بازی گروهی بازی گروهی مون ما گلیم ما سنبلیم ، ما بچه های بلبلیم، باز می شیم بسته می شیم، باز می شیم بسته می شیم ، اگه به ما آب نرسه اینجوری می شیم ، اونجوری می شیم ، روی زمین ولووووووووو می شیم ( خودمون رو روی زمین می ندازیم) و الکم و دولکم، چرخ و فلکم،– دست دست دست ، پا پا پا - پنجه ، پاشنه. چشما کووووووو؟؟؟؟؟؟ ( دست رو چشمه...
1 آبان 1391

دو سال گذشت

زود گذشت نه ؟ همه دل نگرانی های بارداری همه استرس ها و دکتر رفتن ها .همه قرص خودن ها و .همه دل درد ها و کمر درد ها ، همه حالت تهوع ها و معده دردها و نخوابیدن ها. زود گذشت نه ؟ همه شب بیداری ها ؟همه شیر خوردن هایت ساعت به ساعت  که نه ۱۵ دقیقه یکبار تا خود صبح ؟ زود گذشت نه ؟ واکسن زدن ها تب کردن هایت تا صبح ناله های تو وقتی بغلم بودی ؟ همه شب پایه شویه کردن هایت تا خود صبح همراه بابا جونی ، بازهم واکسن دوماه بعد د.وباره تب خدایا !!!!کاش می شد کاش می شد اصلا بهت واکسن نزنم . هر بار این فکر وسوسه ام می کرد زود گذشت نه ؟ زود گذشت نه ؟ همان دو سه بار بیماری ویروسی را می گویم . اون عفونت ریه لعنتی را ، همان که اشک من را در ...
1 آبان 1391

حرفهای شیرین زبونم

سلام عزیز دل مامانی مامانی دوست دارم بابا ژونی بیا ( بابا جونی) نانا تق اوتاد (ساینا تق افتاد) عشر ها پیشتی( عسل اسم عروسکته که خیلییییییی دوستش داری می ندازی بالا و می گی هاپیشتی) میم ( مریم اسم کمک مربیتونه) آزو ( آرزو اسم دختر خاله فاطمه است) آله آتی( خاله فاطی) وای به روزی که ترافیک گیر کنیم ، هی پشت سر هم داد می زنی (دیدید آچووو- دید دید لاچو ) یعنی دیددید برووووووووووو بعد از ظهر ها هم گیر میدی که ببرمت پارک هی می گی مامانی دوردوره- عه باچی ( سرسره- تاب) وقتی سوار تاب می شی شعر تاب تاب رو می خونی و هر بار می گی بغل یکی بندازی بیشتر اینا رو می گی ( مامانی- بابا ژونی- داداش- دیشی ( خاله نیشتمان) ن...
25 تير 1391

عذر خواهی از یکی یک دونه مامانی

یکی یک دونه من، تمام وجودم، نمی دونم چطوری از تو بخاطر ایننننننننن همه تاخیر معذرت خواهی کنم عزیز دلم. چندین ماه تاخیر ، تو نوشتن. دلیلش رو خودم هم نمی دونم یعنی می دونم ها ولی خیلییییییی زیاده. اسفند که اطلاع دادن شرکت می خواد منحل بشه و من و بابای هر دو بیکار شدیم ، از 20 اسفند رفتیم مهاباد و تا 20 فروردین اونجا بودیم و تا 15 اردیبهشت درگیر پیدا کردن کار برای من و بابایی که خدا رو هزار مرتبه شکر ، هر دو کار خیلی خوبی گیر آوردیم و تا همین یه هفته پیش هم در گیر پیدا کردن خونه، و اسباب کشی بودیم و به همین دلایل از وبلاگ تو عزیز دلم غاقل شدم ، هر چند اینا دلیل قانع کننده ایی نیست ولی ازت واقعا" معذرت می خوام مامانی . تو این مدت خیلی بزرگ...
18 تير 1391
1