سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

7/11/90 روز زجر

  سلام دخترکم. عسلکم، مامانی بعد 3 ماه اومدم وبلاگت رو بنویسم، اما با یه خاطره غم انگیز ، ولی خوب اینم یه خاطره است دیگه گلم جمعه ساعت 3 صبح با استفراق تو از خواب پریدم، بدنت خیلییییییی داغ بود، زودی تب سنج رو آوردم، تبت 38.5 بود. فوری بهت قطره استامینیوفن دادم. فکر کردم داری دندون در می یاری. منتظر شدم تبت پائین بیاد. دیدم نیم ساعت گذشت و انگار نه انگار که قطره خوردی. پا شویت کردم و تبت اومد رو 37.8 که خوابت برد . ساعت 5 باز استفراق با تب بالا. پا شویت کردم . تا ساعت 6 منتظر موندم که تبت پائین بیاد دیدم انگار نه انگار داری پا شویه می شی. و لرز گرفتی . خدایاااااااااااااااا مثب بید به خودت می لرزیدی. بابای هم نبود، و من د...
15 بهمن 1390

جیگر مامان و بابا

سلام عسلکم امروز هم اومدم برات بنویسم. بنویسم که چه شیطون خوردنیی شدی. قربونت برم از 9 تا 18 آبان یه چند روز تعطیل بود و چند روز هم ما مرخصی گرفتیم و سه تایی با ماشین خودمون رفتیم مهاباد تا یعد از 3 ماه دوری دیداری تازه کنیم ، آخه همه بی تاب دیدن شما شده بودن. خلاصه رفتیم . تو اونقده شیرین کاری کردی که دل همه رو بردی. خونه مامان آمینه ، یه تنگ ماهی داشتن که توش یه ماهی بود تا ماهی رو دیدی که دهنش رو باز و بسته می کنه تو هم به من نگاه کردی و اداش رو در آوردی و به من فهموندی که ماهیه داره این کار رو می کنه و الان هم وقتی ازت می پرسیم ماهی چی کار کرد؟ همون کار رو تکرار می کنی . قربون این هوشت برم عزیز دلمممممممممممممممم. دیروز هم بابایی...
21 آذر 1390

تولد دسته جمعی

سلام عسلکم روز سه شنبه 24/8/90 ما یه تولد دسته جمعی با خاله های نی نی سایت ، برای تو و همه نی نی های خاله گرفتیم. خیلییییی به همه مون خوش گذشت. من و تو و  بابایی قبل از همه اونجا بودیم ، اخه من و بابایی کارها رو هماهنگ کرده بودیم، خوشکلکم تو خیلی از جش خوشت می یاد و شاد می شی . کل مراسم رو رقصیدی دخمل قرتی من. قربون رقصیدنت. شنگول هم اومده بود کلی رقصید ولی تو ازش می ترسیدی و حاضر نشدی بغلش بری و عکس ازت بگیرم. آخرای مراسم هم که هم خوابت می اومد و هم گشنه بودی و یه کوچولو بهانه گیری می کردی . بعد از مراسم هم یک ساعت و نیم بازی داشتیم که کلییییی سوار قطار و چرخ و فلک و ... شدیم. حالا هم سه چند تا عکس برات می ذارم گل دخملم http...
26 آبان 1390

عکسها

ساینا در حال خوردن سیب. اونم ٢ تا دو تا http://www.upload.ninifa.ir/images/jducy2tylala6lkp9.jpg   http://www.upload.ninifa.ir/images/wode4ar5njdhep1ah22q.jpg   http://www.upload.ninifa.ir/images/rh9pdlq60y21966i6714.jpg   کیک تولد رادین کوچولو http://www.upload.ninifa.ir/images/gj28y6wafv2hn1tehy5a.jpg ساینا تولد جشن تولد رادین http://www.upload.ninifa.ir/images/14cmdoomznl6bz9l4ki.jpg http://www.upload.ninifa.ir/images/yrn6yljficcimdrp33o.jpg ساینا و بابا جونی http://www.upload.ninifa.ir/images/0e7dbwkd19g9o08gmnno.jpg ساینا و شغلش( بهم ریختن و نامرتب کردن کشوهای کمدش) http://www....
21 آبان 1390

دختر من با دو پای کوچکش راه افتاد

سلام عزیز دل مامان. این ماه سرمون خیلی شلوغ بود ، همش تولد دوستات می رفتیم و چقدر به تو خوشکل مامان خوش می گذشت. خوشحالم که شادی و محیط شاد رو دوست داری. چقدر تو این مراسم رقصیدی، و چقدر دختر خوبی بود که مامان و خاله ها رو اذیت نمی کردی. و خیلی زود با همه ارتباط برقرار می کنی و خودت رو تو دل همه جا میدی . ولی خودمونیم ، خیلی هم شیطون شدی، همه چیزهای این دنیا رو می گی مال منه. و اگه بهت داده  نشه داد می زنی ( مامااااانننننننن- بابا جاااااااااااااااااااااااا ( یعنی بابا جون)- بابا بدههههههههههه) . یه خبر خیلیییییییییی مهم اینکه از تاریخ 13/8/90 راه افتادی، و الان دیگه از این سر فرش به اون سر راه می ری . وقتی می افتی خیلی سریع پا می ...
21 آبان 1390

بدون عنوان

کیک زنبور دخملم http://www.upload.ninifa.ir/images/030aw4rsy1k3ud1q7el.jpg   یه شعر برای پرنسس کوچولوی من http://www.upload.ninifa.ir/images/w2jjg1rp2cq1opx6qmk.jpg نفس من ، ساینا http://www.upload.ninifa.ir/images/mnkv4dhkcpewfvh67x2e.jpg http://www.upload.ninifa.ir/images/40xifk0l2h33hgo6emhu.jpg http://www.upload.ninifa.ir/images/bje30t4rosmxts30tawe.jpg اینم میز عصرونه http://www.upload.ninifa.ir/images/8cn2lhb015l35opaqerp.jpg http://www.upload.ninifa.ir/images/uwn2j59h2ijndvh2px4w.jpg http://www.upload.ninifa.ir/images/f7zlpydbyw40kwet1xw0.jpg http://www.upload.ninifa.ir/images/9pn81m9ebe...
26 مهر 1390

تولدت مبارک زندگی و نفس مامان و بابا

یک سال گذشت، یک سالی که با بودن تو برای من و بابایی از عسل هم شیرین تر بود و از وجود تو هانی من لحظه لحظه زندگیمون پر از شعف و شادی بود. تو خوشکل من روز به روز بزرگتر می شدی و چیزها تازه یاد می گرفتی و همین بزرگ شدن تو ، و وجود تو باعث می شد که تلاش من و بابایی مهربونت بیشتر و بیشتر بشه تا تو نازنینمون تو زندگی هیچ کم کسری نداشته باشی . پرنسس من، امروز سه روزه از تولدت گذشته ، من و بابایی برات یه تولد کوچولو گرفتیم و خاله های نی نی سایت و دوستای مامانی دعوت شده بودن. و خیلی هاشون هم زحمت کشیده بودن تا در جشن تولد تو و خوشحالی ما شریک ما باشن. از همه شون هم ممنونم. به خصوص مامانی آمنه، مامان ایران، و عمه سوما که راه خیلی دوری رو به خاطر ...
26 مهر 1390

اتفاقات یک سال نفسم ساینا

خوشکلکم ٢٢ مهر سال 89 ساعت 15:30 بعد از 18 ساعت درد زایمان ، سزارین به دنیا اومدی ، فردئیش مرخص شدیم و رفتیم خونه، تا 1 ماه نگران کمبود شیرم بودم. داشتم ولی باز فکر می کردم سیر نمی شی. ولی خدا رو شکر این فقط نگرانی مادرانه بود و تو هر ماه رشد خیلی خوبی داشتی. روزها پشت سر هم می گذشت و تو فرشته کوچولوی من روز به روز بزرگ و بزرگ تر می شدی. گردن گرفتی ، رفتی روی شکم . نشستی، چهار دست و پا رفتی، روی پا ایستادی و روز قبل از تولدت راه افتادی.الان هم 5 تا دندون موش موشی داری. و فردا تولدته ، تولدت مبارک گل من . یکسال گذشت ، و چقدر زود گذشت ، چقدر دنیا با وجود تو شیرین تر و جذاب ترههههههههههههههههههه. خدایااااااااااااااااااااااا ممنونم . ...
25 مهر 1390