سایناساینا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

ساینا تمام زندگی و دنیای من و بابایی

درد دل بابا با دختر گلش

سلام عزیز دل بابایی،  خوبی گلم بلاخره بعد مدتها اومدم که منم  اونی که توی دلم هست برات بنویسم که وقتی بزرگ شدی بخونی و  عمق دلم رو  بدونی . دختر گلم  قبل از ازدواج با مادرت از ازدواج ترس داشتم اونم بخاطر اینکه نتونم اون چیزی که باید برای شریک زندگیم فراهم کنم .وقتی که با مادرت آشنا شدم بهم قوت قلب داد و تونستم تصمیم به از دواج بگیرم . از بچه دار شدن واهمه داشتم ولی مادرت دوباره با اون اعتماد به نفسی که داشت ، باز هم به من دلگرمی و قوت قلب داد  . و تو عزیز دل بابابی به دنیا اومدی .حالا بعداز این مدت اول از خدا ودوم از مامانت تشکر می کنم  که تو گل  قشنگ رو بهم دادند . ...
30 ارديبهشت 1393

روز پدر هم با تاخیر

ای تمام زندگی و هستی ام، عشق را با تو تجربه كردم و بدان مروارید زیبای عشقت همیشه در صدف سرخ قلبم جای دارد. بهترینم، به پای همه خوبیهایت برایت خوب بودن، خوب ماندن و خوب دیدن را آرزو می كنم. روز مرد را به تو عزیزترینم تبریك می گویم. تقدیم به مهربانترین و بهترین همسر دنیا ******************************************** مامان: ساینا جونم  خسته نیستی مامان بریم واسه بابا یه کادو بخریم ساینا: ااااااااااااااااا مامانی ؛ چیزی نخریم  من کارت درست کردم  برای بابایی ‘ يه كارت شبيه قلبه مامان: خوب اون کادو خودته ؛ من چی بدم بهش؟ ساینا : خوب همون کارتی که من بهت دادم مامان:  اون کارت مال خودمه ؛ دوسش...
29 ارديبهشت 1393

ماجراهای ما

روز جمعه صبح حرکت به سوی طالقان خیلی خوش گذشت. کلی آب بازی کردی. بچه قورباغه ها توی آب شنا می کردن و تو اصرار داشتی اینا ماهی هستن. کلی گوسفند ؛ سگ  دیدی و یه ککککککککک ذوقی ولی یه کوچولو هم ترسیده بودی . برگشت به خونه ساعت 5 ؛ مامانی تو رو خدای مجید بریم خونه عمو اتم (با کسره یعنی عمو احمد پسر عموی بابا) خرگوش بازییییی. ااااااااههههههه چه ترافیکییییییی؛ ساعت 9:30 رسیدیم. مگه رضایت می دی بریم خونه بلاخره ساعت 10 شب رسیدیم خونه. بدو بردمت حمومممم؛ واییییییییی تازه هوس بازی کردی . ساعت 10 وقت خوابته ؛ اگه بیشتر از این طولش بدیم صبح کسل بیدار می شی . ناچار به زور گرفتم و موهات رو شستم . ا...
20 ارديبهشت 1393

سفر نامه شیراز

سلام سال 93 ت مبارک شیرینم. یک ماه و شش روز گذشته من تازه اومدم برات بنویسم که تو عید چه کارا کردیم. تا اینکه وقتی بزرگ شدی بخونی و یادت بیاد که چقدرررر خوش گذشت بهمون. بدونی که با این سن کمت چقدر عاقل بودی توی سفری که با هم داشتیم. من و بابایی  و همراهان سفرمون ( عمه هات؛ مادر بزرگ و پدر بزرگت )رو اذیت نکردی. پا به پای ما راه رفتی و وقت خوابت ؛ خوابیدی و وقت غذا خوردنت غذات رو خوردی و فکر می کنم از این سفر حسابیییییییییی لذت بردی  قشنگم ساینای م ن. می گن توی سفر باید طرفت رو بشناسی ؛ و من تو رو بیشتر شناختم و بیشتر و بیشتر خداوند بزرگم رو شاکرم برای وجود تو ؛ و با تمام وجود فریاد می زنم که خدای مهربونمممممممم ؛ ممنون...
7 ارديبهشت 1393

روز مادر با تاخیر

مادرم ؛ مایه آرامش و دلگرمی من؛ معلم عشق ورزیدنم؛ اسوه استقامتم؛ زیباترین الگوی زندگی من روزت مبارک این رو برای مادرم نوشتم که هر چند ازش دورم ولی وجودش به زندگی من دلگرمی و امید می ده . تا زنده ام دوستت دارم مامانی ************************************************** نمی دونم برای مادر شیرین ترین لحظه زندگیش کی هست؟ وقتی که برای اولین بار می فهمه که خدا یه فرشته کوچولو گذاشته توی دلش و لایق مادر  شدن شده؟ یا وقتی که بعد 9 ماه انتظار کشیدن؛ توی اتاق عمل و بعد کلی درد زایمان بچه اش رو نشونش می دن  و تمام سختیهای این مرحله پر درد و البته لذت بخش رو فراموش می کنه؟ یا وقتی که برای اولین بار فرزندش  از شیره وجو...
7 ارديبهشت 1393

عكسهای اسفند عسلم

عکسهای عسل خانوم قربون ژستت بره مامانی؛ فدات بشم زندگی من قربونت بره مامانی خانومم خدایا در همه حال و همه وقت شاکرم           ...
20 اسفند 1392

فرشته کوچولوی من

فرشته کوچولوی من ؛ این جمعه یه مراسمی به مناسبت عید توی یه سالنی مهد براتون ندارک دیده که شما  بچه های مهد می خواین هنر نمایی کنین و کلی ما بابا مامانا رو سر گرم کنین. عروسک من شما هم که این هفته بس که شعراتو تو خونه خوندی من و بابا جوی حفظ حفظ شدیم و جالب اینکه بابا نا خودآگاه چندین بار این شعرا رو با خودش زمزمه می کنه. شعرهات 1- سلام مامان و بابا چطوره حال شما؟ هستیم خوشحال و خندان چوگلهای گلستان سلام به تو مامان جون؛ سلام به تو بابا جون شادی بکن همیشه    اخم بکنی نمی شه 2- آهای آهای خبر دار چند تا شیرینی بردار رسیده از راه دور فصل قشنگ بهار خب...
6 اسفند 1392

ساینا شاعر می شود

یه چند وقتی بود شعرهای می خوندی که راستش توجهی بهشون نداشتم.  چه می دونم فکر می کردم حرف های بچه گونه است . و تو داری با عروسکت  حرف می زنی و یا شعر می خونی . ولی  کم کم توجهم رو جلب کرد؛ دیدم حرفات یا بهتر بگم شعرات اگه معنی خاصی نداره ؛ قافیه داره. خیلی فکر کردم تصمیم گرفتم هر چی می گی بنویسم . الان هم خیلی فکرم مشغوله ؛ یعنی اینا واقعا" شعره؟ یعنی ساینا طبع شاعری داره؟ می شه اینا یی که می گه رو برای یه بچه سه سال و نیمه به حساب شعر گذاشت؟ حالا هم هرکی این وبلاگ و این شعر ها رو خوند و چیزی از شعر می دونه جواب سئوالای منو بده لطفا"""""""""""". اینم شعرهای ساینا( البته بگم گاهی از شعرهای دیگه هم کمک ...
27 بهمن 1392

مامانی آشپز می شودددددددددد

سلام شیرینم یکی دو هفته پیش هوس هنر نمایی کردم و کلی چیزای خوشمزه درست کردم .. اکثرش هم از بهار سایت دستورش رو گرفتم . همه اش رو هم برات نگه داشتم تا وقتی بزرگ شدی بهت هدیه کنم عسلم. اینم عکساش کیک و ژل پین ویل     دسر شکلاتی     ...
27 بهمن 1392